DOCTYPE html PUBLIC "-//W3C//DTD XHTML 1.0 Transitional//EN" "http://www.w3.org/TR/xhtml1/DTD/xhtml1-transitional.dtd">
گــُـــــوبـاره | |||
Thursday, July 23, 2020دموکراسی، شیوه ی اداره ی کشور بدست نمایندگانِ همه ی شهروندانِ آن کشور است، نه حکومت نُخبگان.
این شیوه در جهانِ مدرن، برای دولتمداریِ شهروندانِ عادی در راستای کنترلِ قدرت درجامعه
پدید آمده است و با دموکراسی آتنی فرق ها دارد. در سیستمِ دموکراتیکِ مدرن، هدفِ
بنیادی، مهارکردنِ نهادینه ی قدرت و تقسیم آن در راستای پدید آوردنِ برابری حقوقی برای
همگان است. از اینرو، کوشش در پخش کردنِ قدرت در میان نهادهای مدنی و شرکت
دادنِ نمایندگانِ مردم در برنامه ریزی های
کشور، دو وظیفه ی بنیادیِ هردولت است. دموکراسی هیچ پیوندِ معناداری با آرمانشهرهای
نگرش های ویرانگرِ ایدئولوژیک ندارد. ایدئولوژی ها، جهان آرمانیِ زیبا و بی
همانندی در ذهنِ دارندگانِ خود می سازند، اما به گواهیِ تاریخِ زیسته، توان شگفتی
نیز در ویرانگری به آنان می دهند. مدیریت دموکراتیک، ابزاری برای سامانمند کردنِ قدرت است و نه هدف آن. قدرت، گرایش به کانون خود دارد و همیشه در انحصار دارایانِ زر و زور می ماند. پادزهرِ آن نیز در کشورهای دموکراتیک، کوششِ نهادینه ی نمایندگانِ همه ی شهروندانِ کشور در سیاست گذاری های خُرد و کلان برای پخش قدرت در جامعه با هدفِ جلوگیری از تمرکز آن و بازگشت به دیکتاتوری ست. این درگیری هیچ جایگزینی نمی تواند داشته باشد. دموکراسی، شیوه ی دولتمداریِ شهروندانِ عادی ست. اما این گزاره ی ساده آنچنان از ذهنِ جهانیان پنهان مانده است که اکنون برای بسیاری از مردمِ جهان شگفت می نماید. این چگونگی برای آن است که کسانی که در حباب های اجتماعیِ نزدیک به قدرت و ثروت زاده و پرورده می شوند، از آغاز با پنداره ی برتریِ طبیعی بردیگران آشنا می شوند و چنان آنرا درونی می کنند که انگار حکمرانی بر دیگران، حقِ طبیعی و نانوشته ای در فهرست میراث خانواندگی آنان است.(1) از آنجایی که نهادهای اجتماعی همیشه در انحصارِ این طبقه است، این پنداره بهمراه بسیاری از پنداره ها، انگاره ها و گزاره های ناروای دیگر، به کتاب های درسی کودکان و نوجوانان و جوانان راه می یابد و زمینه سازِ آموزه های ادبی و اخلاقی و نیز هنجارهای رفتاری و کرداری در هر دوره می شود و گستره ی همگانی را فرامی گیرد و نگرش ساز و گفتمان پرداز می شود و بسیار طبیعی و گاه الهی می نماید. پنداره ی برتریِ طبیعی و شیوه ی درونی کردن آن سبب می شود که بسیاری از مردم به حکومتِ دارایانِ زر و زور، تن در دهند. رازِ پیروزی حزب های محافظه کار، که کلوپ های ویژه ی ثروتمندان است و گارگزارانِ آن در پی کاستن از آزادی ها و حقوق مردم و روندهای برابرساز و انسانمدار هستند، همین پنداره ی نادرست و نارواست. نمادی از این چگونگی این گزاره است که اداره ی امورِ کشور، نیاز به سیاستمدارانی با سابقه و کارکُشته و شناخته شده دارد. این پنداره سبب می شود که قدرت و ثروت در کشور همیشه در چنگِ هزار فامیل که در همه ی کشورها وجود دارد و بخش بزرگی از آن، خانواده های فئودال های شجره نامه دارند، باقی بماند. این خانواده ها از دست بدست شدنِ تخت و تاج از شاه به شیخ نیز آسیبی نمی بینند. این نکته از دیرباز، در بسیاری از کشورهای اروپایی و نیز در هندوستان و ایران تجربه شده است. برای نمونه، در مجلس اعیانِ انگلیس، با آنکه 650 کَرسی به ارث رسیده از لـُردان فئودال در سال 1999 میلادی از دارندگانِ آن ها بازپس گرفته شد، اما همچنان 92 لـُردِ کُرسی دارِ مادام العمر و 26 اسقفِ انتصابی در این مجلس هستند.(2) نمونه ی دیگری از این پنداره های نادرست این است که سیاستمدار باید مدرک دار باشد. اگرچه گزینش در سیستم دموکراتیک باید براساس شایسته سالاری و دانش باشد، اما این پنداره در کشورهای پیرامونی اکنون شکل دیگری گرفته است و راه به مدرک گرایی و عنوان پرستی برده است. یورشِ نوکیسگانِ فرصت طلب از ایران و بسیاری از کشورهای آسیایی و آفریقایی در چند دهه ی گذشته به دانشگاه های خصوصی و دروغینِ غربی برای خرید مدرک و حتی جعلِ آن، نمونه هایی از شتاب زدگی در این باورِ است. چنین است که اکنون در ایران، مانند بسیاری دیگر از کشورهای وامانده و جامانده ی پیرامونی، شمار بزرگی از نمایندگان مجلس و هیئتِ وزیران، عنوانِ دکتر و مهندس دارند. حقیقت این است که نماینده ی مردم و کارگزارِ دولت باید وظیفه ی خود را بشناسد و خدمتگزارِ مردم باشد و نه دکتر و مهندس و فیلسوف و دانشمند و شهیدنما و ایثارگر. هرچه دموکراسی در کشوری ریشه دارتر، استوارتر و پایدارتر باشد، کارورزانِ سیاسی و دست اندرکاران دولتی در آن کشور به مردم نزدیکتر خواهند بود و از گستره های بازتری، از میانِ مردم به سوی کانون قدرت کشیده می شوند.(3)
تا اینجا من واژه ی "حکومت" را در
پیوندِ با دموکراسی بکار نبرده ام زیرا که به گمانِ من، حکومت و دولت دو نهاد متفاوت در دو سوی کشاله سیاست است. دولت نهادی مدنی ست که کارداران آن
از سوی مردم برای زمانی چند برگزیده می شوند. اما حکومت، گستره فرمانروایی گردنکشی زورمند است، که با شکست دادن
گردنکشان و یاغیان و اوباش واراذل دیگری که در سرزمينی آهنگ سردمداری دارند، به
قدرت می رسد و خود را همه کاره ی آن سرزمین می پندارد و فرمانروای جان و جهان مردم
می انگارد. دولت نهادی مدنی ست که برپایه ی قانون اساسیِ کشور، کارداران آن از
سوی مردم برای زمانی چند برگزیده می شوند. دولت هماره خود را به مردم بدهکار می داند، اما حاکم مردم را می ترساند و همیشه از آنان بستانکار
است و همگان را کرُنشگر و ستاینده خود می خواهد. دولت به مردم حساب پس می دهد و
حاکم از آنان حق و حساب می ستاند. دولت ها، برنامه های گوناگونی دارند، اما
حاکمان هرکس و در هرسرزمینی که باشند، تنها یک برنامه دارند و آن همانا نگهداری
جایگاه و پایگاهِ خویش است. دولت نماینده مردم است و حکومت دشمن مردم. دولت، اپوزیسیونِ نهادینه
حزبی دارد، اما حکومت، کاری می کند که گروه ها و گروهک های افراطی و برانداز در
کوشه و کنارِ کشور پدید آیند. (4) توانایی زیاد انسان در رویارویی با دشواری و درد و سختی از آنروست که وی در گذر از هزاره های برآیشی خود، بیشتر با دشواری سروکار داشته است تا با شادی و رفاه و آسایش. از اینرو، بیم و هراس و نگرانی و دهشت آفرینی، ابزارهای بهتری برای کنترل ذهن انسان است و حاکمان در گذر تاریخ، این ابزار را برای ماندگارتر ساختنِ حکومتِ خود بکار گرفته اند و می گیرند. بیم آفرینی، اهرمی منفی برای ترساندن جانوران و فراری دادن آن ها و یا بیگاری کشیدن از آنان است. این گونه است که در طبیعت، جانوران با زبان خوش و یا پاداش دادن به شکارگران خود در پی رهایی از دست آن ها برنمی آیند و هریک سپر دفاعی خود را دارد. یکی مانند مار، نیشی زهرآلود دارد و دیگری چون میمون، دندانی جونده و یا چون طوطی، منقاری گزنده یا بُرنده و یا درنده و آن دگر، چنگالی خشنده وخراشنده و کشُنده.(7) یادداشت ها:
1. (The assumption of natural superiority). برای آگاهیِ بیشتر در این باره، نگاه کنید به این پژوهش در اینجا: https://www.sciencedirect.com/science/article/abs/pii/0022103172900789
2. https://www.theguardian.com/news/2017/sep/07/how-the-aristocracy-preserved-their-power
4. دوستی برمن خُرده گرفته است که جداسازی گفتمان های؛ "حکومت" و "دولت"، به گونه ای که من درباره ی آن ها می نویسم، در فرهنگ و زبان انگلیسی وجود ندارد و واژه،“Government” در آن زبان، هم برای حکومت بکار می رود و هم برای دولت. البته اگر هم این چنین می بود - که البته نیست – چرا باید آنچه ما می اندیشیم و می گوییم و می نویسیم، در پرتوِ سخنان دیگران سنجیده شود؟
در زبانِ انگلیسی، برابر نهادِ واژه ی "حکومت"،(Rule) است. برای نمونه، The rule of King Arthur (حکومتِ آرتور شاه). طبقه ی حاکم نیز،(The Ruling Class) خوانده می شود. هنگامی که زمزمه ی دموکراسی خواهی در اروپا آغاز شد، مردم خواستارِ حکومتِ قانون، (The Rule of law(( بجای حکومت شاه شدند. پژواک این گفتمان در انقلاب مشروطیت ایران نیز شنیده شد. در برابر واژه ی "دولت" در زبان انگلیسی باید، (State) را گذاشت که بمعنای "نهادِ سیاسی اداره امورِ ملت" است. البته واژه ی (Government) هم هست که بمعنای اداره کنندگان دولت است. در انگلستان از زمانی که قدرت از حکومت به دولت سپرده شد، کانونِ قدرت و مرکزِ قانونگذاری نیز از مجلس لـُردان به مجلسِ عوام انتقال یافت، یعنی که "حکومتِ نخبگان" به "دولت عوام"، بدل شد. مجلسِ عوامِ بریتانیا، بزرگترین نمادِ این سخن است که؛ دموکراسی، شیوه ی دولتمداریِ شهروندانِ عادی ست. این گونه، است که دموکراسی که در همه کشورهای جهان بدعت پنداشته می شود، در بریتانیا سُنّت است و این کشور را مادر همه ی پارلمان های جهان خونده اند.
سوء تفاهمی که در فرهنگِ ما از زمانِ آشنایی ایرانیان با نگرشِ غربی، دولتِ مدرن (State) را همان حکومت آشنای خودمان پنداشته است، ریشه در بحران ترجمه دارد که خود برآیندِ کوچکی از بُحران بسیار بزرگ و پُرژرفا و بلندا و پهنای دیگری در ذهن و زبان و نگرش تاریخی ایرانیان است. نگرشی که هرپدیده ی مدرن را در فرهنگ بومی جستجو کرده است و می کند. دکتر ماشاالله آجودانی در کتابِ روشنگرِ"مشروطه ی ایرانی"، به این گرفتاری بُحران زا و گمراه کننده ی تاریخی پرداخته است. وی در این زمینه نوشته است؛
"...وقتی "حکومت ملی" یا "مجلس ملی"، یا "حکومت قانونی" و "مشروطه" نداشتیم، نمی توانستیم چنان مفاهیمی را هم در زبان داشته باشیم. اما مشکل، تنها مشکل زبان نبود، مشکلِ زبان به یک معنی مشکل تاریخ و ذهنیتِ ایرانی هم بود. آن مفاهیم غربی و تجربیات آن نه در زبان ما وجود داشت و نه در واقعیت تاریخ ما. ... انسان ایرانی با چنین ذهن و زبان و تاریخی، آن گاه که با مفاهیم جدید آشنا می شد، چون تجربه ی زبانی و تاریخی آن« مفاهیم را (که دو روی یک سکه بودند) نداشت، آنها را با درک و شناخت و برداشت تاریخی خود و با تجربه ی زبانی خود، تفسیر و تعبیر و بازسازی می کرد و سعی می کرد از غرابت و بیگانگی آن مفاهیم جدید، با تقلیل دادن آنها به مفاهیم آشنا، یا تطبیق دادن آنها با دانسته های خود، بکاهد و صورتی مأنوس و آشنا از آنها ارائه دهد. (صفحه ۲، پیشگفتار: مشروطهی ایرانی. ماشاءالله آجودانی، چاپ سوم، نشر اختران، تهران، 1383).
5. https://www.sciencedirect.com/science/article/abs/pii/0022103172900789 6. https://onlinelibrary.wiley.com/doi/full/10.1046/j.1440-1819.1998.0520s5S97.x 7. نگاه کنید به همگون سازی، ستیز و سازش در کتابِ "برآیِش هستی"، ابراهیم هرندی. H&S Media (2011) https://www.goodreads.com/book/show/14612078 .................................................................................................................................................. |
seedbox vpn norway |