DOCTYPE html PUBLIC "-//W3C//DTD XHTML 1.0 Transitional//EN" "http://www.w3.org/TR/xhtml1/DTD/xhtml1-transitional.dtd"> گــُـــــوبـاره <$BlogRSDUrl$>

گــُـــــوبـاره
 

Friday, June 15, 2018


فرهنگ از نگــــاهی دیگر (۶) 



بخش ششم: پنداشتن و انگاشتن

گفتیم که حافظه، آگاهی، ذهن و زبان، چهار ستون بنیادین فرهنگ و زمینه های طبیعی آن است و اگر هر یک از این برآیه های بزرگ تاریخی وجود نمی داشت، فرهنگ انسانی به گونه ای که ما امروز می شناسیم نیز، نمی توانست شکل گیرد. در بخش های پیش، به اهمیت حافظه و آگاهی و ذهن پرداختیم.

ذهنِ انسان را باید شگفت ترین برآیه ی هستی دانست زیرا که برآیش آن، انسان را در جایگاهی خداگونه نهاده است و توانایی های بزرگی مانند؛ پنداشتن و انگاشتن را بدو داده است. این که جانوری بتواند پرتوی از پدیده های جهان را در گوشه ای از مغزِ خود پدید آورد و هرگاه که بخواهد، آن را در دسترسِ چشم درون خود بگذارد، پدیده ای آنچنان شگفت است که آسان از آن نمی توان و نباید گذشت. این چگونگی، انسان را در بخشبندی زمان به گذشته و اکنون و آینده، توانمند می کند و توانایی بهره وری از گذشته، در راستای برنامه ریزی برای آینده را در ذهن او پدید می آورد. جانورانِ دیگر، تنها آنچه را در دیدرس خود دارند، می توانند ببینند و بدان واکنش نشان دهند. اما انسان با بیاد آوردن نمادِ درونیِ هر چه را دیده است، می تواند بدان بیندیشد و آن را در ذهن خود ورانداز کند و دربارۀ کاربردهای آن گمانه زنی کند. این توانایی، بنیاد همه آفرینش های انسان است. آفرینش، ریشه در بررسی و شناختِ پیوندِ پدیده های جهان با یکدیگر دارد. برای نمونه، هنگامی که انسان پیوندِ میان بخار آب و حرکت را کشف کرد، توانست ماشین بخار را بسازد. شناسایی رفتار پدیده های طبیعی، پیوند آن ها را با یگدیگر آشکار می کند و به آفرینش ابزارهای تازه کشیده می شود. این چگونگی، همچنین با رمزگشایی و راز زدایی از پدیده های جهان، هراس انسان از آن ها را از میان می برد و ارزشِ آن ها را در رده بندی ذهنی انسان، به موادِ خام ِ ابزاری فرومی کاهد، یعنی که جایگاه متافیزیکی برخی از چیزها را در ذهن ما از آسمان به زمین می آورد و در ردیف پدیده های فیزیکی رده بندی می کند.۱

ذهن انسان، نمادِ یکراستِ جهان بیرونی نیست، زیرا که نمادها و نشانه هایی را که از بیرون می گیرد، در پرتو نیازهای خود با آرزوها، آرمان ها و خواهش هایش درهم می آمیزد و جهانی درونی و فردی می سازد که همراستا با نیازها و رویاهای اوست. داراییِ ذهنیِ انسان، در پرتو چراغ آگاهی، او را در پنداشتن و انگاشتن توانمند می کند و سبب می شود که وی بتواند به پدیدارهای جهان، بدون آنکه آن ها را در دیدرس خود داشته باشد، بنگرد. این توان، اندیشیدن را شدنی کرده است. ذهن و زبان، زمینه های زیستی اندیشه اند. از اینرو، اندیشیدن، پنداشتن، انگاشتن، خیال پروری و رویا پردازی ویژه انسان است و بنیاد هرگونه آفرینش و سازش.

اگرچه پنداره ها، انگاره ها و رویاهای آدمی گوناگون و رنگارنگ اند، اما همه در راستای ماندگاری ژنتیک او در جهان پدید می آیند. انسان را دو گونه رویاست؛ نخست رویاهای فردی که ریشه در نیازهای تن و جان او دارند و دیگر، رویاهای همگانی که ریشه در آرمان ها و آرزوهای قبیله ای، قومی و ملی او. نمونه ای از رویاهای فردی، آرزوی داشتن زندگیِ و دراز و شاد و آزاد و بی درد و نیز، توانایی رسیدن به خواسته های خویش است. این خواسته ها در هر دوره شکل ویژه ای بخود می گیرند. آرزوهای همگانی فرد را، آموزش و پرورش و نهادهای رویا پردازی فرهنگ او شکل می دهند. این نهادها؛ دین، تمدن، ایدئولوژی و حکومت از راه رسانه های همگانی هستند.۲

انسان تنها جاندارِ پندارمند و انگاره گر و رویا پرداز است. پنداره ها و انگاره ها و رویاهای آدمی را باید بنیاد همه ی ساخت و سازهای او در جهان دانست. هر شاهکار شگفت آور، ریشه در رویای آفریننده اش دارد. هر ساختمان، هر نقاشی، هر دارو، هر دستگاه، هر اندیشه، هر شعر و هرآنچه از آغاز پیدایش فرهنگ و تمدن انسانی تا کنون برروی زمین پدید آمده است. پنداشتن و انگاشتن و رویا پردازی، بزرگترین کار ذهن انسان است. ذهن انسان، کارگاه خیالپروری و رویا پردازی اوست، تنها جایی که در آن پیوند های گوناگون میان پدیدارهای جهان آفریده و آشکار می شود و انسان را در شناسایی این پیوندها و درهم بافی آن ها در راستای آفرییندگی، توانمند می کند. این چگونگی سبب شده است که این جانور بتواند بسی بیش از همه گیاهان و جانوران دیگر، در زیستبوم خود دست ببرد و آن را چون جامه ای درخورِ زیست خود بسازد. چنین است که اکنون هر سنگ و سنگواره و فلزِ ِسخت، در دستانش نرم و خمش پذیر شده است و انسان می تواند جاده های خود را از دل کوه و دریا گذر دهد و کلاهک های موشکی خود را تا بام سیاره های دیگر برجهاند و بپراند و براند.

سازه های انسان، همه برای آسان کردن زندگی او در گیتی در راستای ماندگاری نسل اوست. از اینرو، همه ی کوشش های انسان، ارزشداورانه و جهت دارند. نیک و بد وی نیز، در پرتو سازگاری و ماندگاری او در جهان معناداراست. اگر از جایگاه فرازیستی به جهان بنگریم، نیک و بد، پیوندی الاکلنگی با یکدگر دارند، یعنی هرآنچه برای انسان بد پنداشته می شود، می تواند بازتاب نیکی بر یک یا چند پدیده دیگر در جهان داشته باشد. اگر مرگ برای انسان رویداد ناخوشایندی ست، اما لاشه بی جان او می تواند برای پیوند برخی از عضوهایش به بیمارانِ نیازمندِ دیگر جانبخش باشد و یا آنکه جانوری را سیر کند و یا کودِ سودمندی برای درختی باشد. لباس های او می تواند برهنه ای را بپوشاند و جای خالی اش را در خانه و کار، فرد دیگری پر کند. پس نیک و بد، راست و ناراست و تاریک و روشن، تنها از چشم انداز سود و زیان انسان معنا دارد.۳

پژوهش های باستان شناسیکِ رفتاری و روانشناسی برآیشی نشان داده اند که توانایی های پنداشتن و انگاشتن نزدیک به 200 هزار سال پیش به فهرست توانایی های برآیشی ذهن انسان افزوده شده اند. البته فسیل های مانده از دو میلیون سال پیش گویای آن اند که شاخه ای از نژاد میمون های انسان- نما بنام هوموهبیلیس (Homo-habilis)، توانایی پنداشتن و پیش بینی آینده را داشته است. ویژگی این میمون، ابزار سازی بوده است. ساتورهای سنگی، تقه های چکشی و سیخ های کاردی و بُرانی که این میمون بکار می برده است، نشان از آگاهی او از پیوندِ میان سختی و بُرایی در ساختن ابزارِ کشتار و جداکردن گوشت از استخوان دارد. ابزارگری نشانه توانایی پنداشتن آینده است، زیرا که ابزارساز، دستکار خود را با چشمداشت به کارکردِ آن می سازد و می داند که آن ابزار پس از ساخته شدن، به چه کار خواهد آمد. دیگر آن که، چون ابزارساز می داند که چیزی را که می سازد در کجا و چگونه بکار می رود، باید پیش پنداره ای ذهنی از جایی که در گذشته دیده است، باید داشته باشد.۴

بررسی فسیل های هزاره های کهن نشان می دهد که میمون های انسان- نما، برای بیش از یک و نیم میلیون سال، ابزارهای همگونی می ساختند. اما از سیصد هزار سال پیش به این سو که حجم مغز انسان اندک اندک رو به افزایش نهاده است، تکنولوژی ابزارگری نیز پیچیده تر شده است. پیش تر، همه ی ابزارها، تنها اندی کاراتر و بُراتر از چنگ و دندان و دستان انسان بودند. اما از سیصد هزار سال پیش به این سو، ابزارهایی ساخته شده اند که توانایی دستبرد در زیستبوم انسان را داشته اند. نمونه این ابزارها، سیخ و میخ و بیل و کلنگ و چکُش چنگال و چنگک و طناب است. آنچه این چگونگی را ممکن کرده است، توانایی پنداشتن و گمانه زنی انسان درباره ی شیوه اندیشیدیدن دیگران است. این نکته که کسی بتواند آنچه را در ذهن دیگری می گذرد، با توجه به شناختی که از وی دارد، با گمانه زنی بپندارد، بزرگترین دستاورد برآیشی ذهن انسان است که از او روانشناسی طبیعی می سازد. هرفرد در خیال خود، نقشه ای از چگونگی کارکرد ذهن دوستان و آشنایان و کسانی را که می شناسد، دارد و بربنیاد آن نقشه، به رفت و آمد و نشست و برخاست با آنان می پردازد. هرچه شناخت انسان از دیگری بیشتر و حقیقی تر باشد، توانایی گمانه زنی درباره ی شیوه ی کارکرد ذهن او و پیش بینی کردن رفتارها، کردارها و واکنش های او آسانتر می شود. ذهن خوانی، لگاریتمی بسیار پیچیده دارد و شیوه ای از شناخت شخصیت است. این چگونگی ابزاری برآیشی برای داد و ستدِ بی خشونت و روشمند با دیگران است.6 از دیگر شگفت کاری های ذهنِ انسان این است که ذهن خوانی را ورای گوشِ هوش ما انجام می دهد. دلیلِ این که ما گاه – بی که بدانیم و یا بخواهیم - از کسی، چیزی و یا جایی خوشمان و یا بدمان نمی آید، حسابگری و تصمیم گیریِ ناخودآگاه ذهنی ست.

ذهن ناشناخته، می تواند ذهنی خطرناک و آسیب رسان باشد. چنین است که گرایش به شناسایی، همیشه در پی هر آشنایی می آید. هدف از شناسایی دیگری، آموختن راه و روشِ چگونه سرکردن با اوست. شناخت، ترس از بیگانه را می زداید و ما را در چاره اندیشی در برابر زیان ها و آسیب های احتمالیِ نزدیک شدن و مراوده با آن توانمند می کند. البته هرچه شناخت ما از کسی چیزی و یا جایی بیشتر باشد، زمینه ی بهره کشی از او و آن نیز می تواند افزایش یابد. گرایش به بهره کشی از دیگران در جانوران، زمینه ژنتیک دارد و هرجا که این زمینه بتواند خود را نشان دهد، با شتاب شگفت آوری بروز می کند و اگر کسی جلوی آن را نگیرد و یا نیروهای بازدارنده ای در کار نباشند، بهره کشی و بیگاری گرفتن، بسیار زود فراگیر و نهادینه می شود. چنین است که روند طبیعی در رویدادهای اجتماعی، روندی جنگلی و جانوری ست که در آن، زور تنها حقیقت راستین است و همه راه ها و رسم ها را در راستای نشان دادن حقانیت خود و به کرسی نشاندن مشروعیتِ زورمندان نهادینه می کند و طبیعی جلوه می دهد.

ذهن انسان از پنجاه هزار سال پیش به این سو، توانایی درک و دریافت نمادین یافته است. از آن پس انسان می تواند خطی و یا نقشی را نماد چیزی بداند و یا بخواند. علایم راهنمایی و رانندگی، نمونه های خوبی از این زبان نمادین است. این که ذهن ما با دیدن چند خطِ ساده، ما را بیاد چیزی می اندازد و یا راهی یا چاهی را بما نشان می دهد، یکی از شگفتی های بزرگ مغز انسان است. این توانایی به پیدایش سمبولیزم و زبان سمبولیک کشیده شده است که زمینه ی بنیادین نوآوری در دانش و هنر است زیرا که فرآیند شناسایی پیوند میان پدیده های جهان را آسان می کند. نگاره ها و نقاشی های ساده روی غارهای کهن نشان می دهند که انسان در سی هزار سال پیش، توانایی نمادنمایی و نمادنگاری و نمادشناسی داشته است. مجسمه های شیرمردانِ غارِ استادل در آلمان که نزدیک به سی هزار سال پیش، از عاجِ فیل تراشیده شده اند، شکل مردانی با سرهایی چون شیردارند. این وانهادهای تاریخی نشان می دهند که پدیدآورندگان آن ها، توانایی پنداشتن انسانی با زور شیر را داشته بوده اند.6

رویداد بزرگ دیگر در گستره ی پنداشتن و انگاشتن و رویا پردازی از پنجاه هزار سال پیش به این سو، آگاهی انسان از روان گردانی با کاربرد گیاهان روانگردان و یا با چرخیدن بدور خود و رقص است. البته مستی ناشی از میخواری، رفتاری ست که بسیاری از میمون های گرمسیری، بسی پیش از برآیش انسان برروی زمین با آن آشنا بوده اند. هم امروز نیز، هنگامی که در نخلستان های کشور گینه در آفریقا، شهدِ چکیده ی خرما براثر تابش آفتاب تخمیر می شود و به شراب رو می گرداند، میمون های شرابخوار، شبانه پیش از آن که شرابگیران جنگلی بیایند و شرابگینه های طبیعیِ سرشار از شرابِ ناب خرما را خالی کنند، خود را به آن شرابگینه ها می رسانند و گلویی از آن شرابِ ترش و شیرین، تر می کنند و سرخوش و مست با لانه هایشان بازمی گردند. البته می توان گفت که ای بسا مستی میمون ها، بازتاب ناخواسته ی رفتار همیشگی آنان در یافتن و خوردن و نوشیدن است. آن ها شهد تخمیر شده ی خرما را برای مزه ترش و شیرین آن و نیز ارزش خوراکی اش می نوشند و نه برای مست شدن (انشاالله که چنین باشد!). اما انسان، روان گردانی را برای خوشداشت خود و رهیدن از سنگینی اندوه زای یکنواختی هستی می خواهد. اگر میمون شراب خرما را برای مزۀ آن می خورد و مستی را پسایند ناخوشایند آن می داند، انسان آن را برای مستی می نوشد. چنین است که او شرابِ تلخِ مردافکن می خواهد و گاه برای رسیدن به اوجی پرّان، زهرآگین ترین داروهای روان گردان را از راه رگ در خون خود می ریزد. ۷

آگاهی از روان گردانی با سه شیوه ای که نام بردم و نیز، توان دگرگون کردنِ نگرش و عواطف انسان، ای بسا که زمینه ساز پیدایش دین، شعبده بازی، جادوگری، مرید و مراد سازی در جهان شده است و به پیدایش گفتمان هایی چون تقدّس، فّره ایزدی، آسمانی، نورانی، هخامنشی، کتایونی، افلاکی و پدیده هایی که آنجهانی پنداشته می شوند، راه برده است. البته چون باورهای انسانی هیچ گونه فسیلی از خود بجا نمی گذارند، هیچ نشانِ تاریخی برای پژوهش درباره این چگونگی نمی توان یافت. برخی از برآیش شناسان براین باوراند که برآیشِ توانایِی پنداشتن و انگاشتن در پنجاه هزار سال پیش، شیوه ی نگرش انسانِ مدرن را چنان دگرگون کرده است که می توان و باید او را از انسان پیش از آن جدا پنداشت. این انسان توانایی حسابگری و مدارا با همگونان خود را دارد و می تواند با گمانه زنی درباره ی شیوۀ اندیشیدن انسان های دیگر، با آنان کنار بیاید و راهی جز ستیز برگزیند.

استیون میتن، باستان شناس بزرگ انگلیسی از راه بررسی آثار هنری بجامانده در غارهای باستانی و بجامانده از روزگاران کهن، نشان داده است که در پنجاه هزار سال پیش، بناگهان موج بزرگی از گرایش به هنر، با نقاشی برروی دیوارهای غارها پدید آمد که او آن را “انفجار نمادین” (Symbolic Explosion)  نامیده است. میتن برآن است که این چگونگی بازتاب توانِ درک عاطفی انسان از هستی ست. درکی که از همان پنجاه هزار سال پیش درانسان پدید آمده است و سبب خیزش سونامی فرهنگی بزرگی بنام ادبیات و هنر شده است.۸

نمادگرایی و توانایی کاربرد نماد، پیشایندِ برآیش زبان بوده است. این که انسان بتواند با خطی و یا رنگی، دیگران را از نکته ای آگاه کند، اوجی در رسیدن به ایجاز در داد و ستدِ اندیشه و خیال و عاطفه است. برای نمونه، هنگامی که نقش جمجمه ای استخوانی برنگ سُرخ، نماد خطر می شود و ما را از وجود خطرِ مرگ آگاه می کند و یا تابلوی شکلک ساده ی کودکی در کنار خیابان، رانندگان را از وجود کودکستانی و یا دبستانی آگاه می کند، ذهن انسان با کاربرد پیشداشت های خود، در اندک زمان به معنای آن نمادها پی می برد. این پیشداشت ها بخشی از دانش اجتماعی ست. به این معنا که اگر کسی نداند که کودکستان یعنی چه و اتوموبیل چیست و چگونه می تواند در هنگام برخورد با انسان او را با خطر مرگ روبرو کند، پیام آن نماد را در نخواهد یافت.

نمادگرایی و کاربرد آن، انسان را در شناسایی پیوندهای پدیدارهای جهان توانمندتر کرده است و در پرتو کارکرد حافظه، آگاهی، ذهن و زبان، او را از همه ی زیندگان دیگر در دستکاری و دستبُرد در زیستبوم خود و توایی در دگرگون کردن آن، توانا کرده است. اکنون این جانورِ میانگین- تن، که می بایست در دشت های فراخ و سرسبز و در دره ها و جلگه های آبسال به فراوردن خوراک و نوشاکِ خود سرگرم باشد و در پی شکارِ جانوران خوشگوشت و یافتن دانه ها و میوه های تازه باشد، سر از شهرهای بزرگ با آسمانخراش های کیهانسا در آورده است و توانِ از جا برکندن کوه ها و جابجا کردن رودها و خشکاندن تالاب ها و مرداب ها را یافته است و با پرنده سانانِ غول پیکرِ آهنین در اندک زمانی، از اینسوی زمین به آنسو می شتابد و جهانی مجازی را به موازات جهان حقیقی ساخته است که در آن می تواند نابوده را بوده پندارد و ناممکن را ممکن سازد و محدودیت های زمینی و زمانی و مکانی و اجتماعی و اخلاقی را کنار زند و هر آنگونه که خوش می دارد در جهان مجازی اینترنتی به رویا چرانی بپردازد!

توانایی های انسانِ صنعتی کنونی که او را در جایگاه خدا نشانده است و بر هرکار توانا کرده است، همه در بیست هزار سال گذشته پدید آمده اند. ریشه همه ی این توانایی ها را باید در زمینه های زیستی حافظه، آگاهی، ذهن و زبان جستجو کرد. چنین است که می گویم، فرهنگ، بنیادی طبیعی دارد و طبیعت انسان زمینه ای فرهنگی. این چگونگی یعنی فرهنگی بودن طبیعت، گرفتاری های بزرگی را برای انسان فراهم آورده است. یکی از این گرفتاری ها این است که روندهای برآیشی و طبیعی، بسیار کُند هستند و گاه برآیش پدیده ای به میلیون ها سال نیاز دارد. اما روندها و رویدادهای فرهنگی در چند دهه شکل می گیرند و جا می افتند. این رویدادهای چند دهه ای، هرگز نمی توانند با رویدادهای برآیشی هزاران ساله، همپایی کنند.

گفتم که تن و جان انسان برای زندگی صنعتی شهری پدید نیامده است. زندگی شتابناک و پُرجنب و جوش شهری با ساختار روانی انسانی که بیش از هزاران سال در رویدشت های فراخ و یا در کناره ها و کرانه های رودها و دریاها شکل گرفته است، سازگار نیست. اگرچه اکنون انسان در زیستبومی خودساخته با زیست- ابزارهایی هدفمند می زید، اما ساختار عاطفی او در پرتو هزاران سال کوه و جنگل زیستی و خیزوگریزِ هماره از دست جانوران درنده و گزنده و کُشنده ساخته شده است و توانایی و کشش همه ی رویه ها و سویه ها و گرفتاری های زندگی صنعتی را ندارد. یکی از بازتاب های این ناهمایندی، ناتوانی انسان از همزیستیِ مهرآمیز و نوعدوستانه است. این ناتوانی، ناامنی، ستیز، جنگ، آوارگی، بی خانمانی، تهیدستی و نابسامانی های فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی بسیاری را در جهان دامن زده است.

اگر جایگاه کنونی انسان در گذارِ او از جنگل زیستی به شهر نشینی را گامی از راهی دراز بپنداریم، آنگاه نخواهیم توانست که درباره ی نیک و بد این گذار به داوری بنشینیم. هنوز زمان چندانی از شهرنشینی انسان، بویژه شهرنشینی مدرن نگذشته است که بتوان درباره ی برآیندها و بازتاب های آن داوری کرد. چندی از مردم شناسان و زیستبوم گرایان برآن اند که توانِ روزافزونِ انسان کنونی، زیان بزرگی برای زمین و زمینیان خواهد داشت. این جانور در سایه دستاوردهای صنعتی خود در دوسده گذشته، با آن که می توانست، امکان بهزیستی خود را افزایش دهد و افسردگی و اندوه و درد و مرگِ زودرس و نادانی و جنگ و ستیزهای دینی و قومی و قبیله ای و فرهنگی و ملی و جنسی را ریشه کن کند، امکان نابودی هستی برروی زمین را چند برابر کرده است. شاید این نگرش در بستری از بدبینی شگل گرفته باشد، زیرا که دستاوردهای شگفت انسان در گذشته ی نزدیک او، گوشه های درخشانی نیز داشته است. رسیدن انسان به اندیشه دموکراسی، حقوق بشر، آرمان ِ برابری خواهی اجتماعی و اقتصادی و پذیرش درست بودن آن ها و نیز ارزشمند پنداشتن جان انسان و کاهش ژرفِ شمار کشتار در جهان کنونی نسبت به سده گذشته و نیز افزایش درازای عمر و چیرگی انسان بربسیاری از میکروب ها و ویروس های گروه کُش مانند وبا، طاعون، حصبه، مالاریا و.....، همه می توانند، گواه بر روشن بودنِ آینده باشد. آنچه آشکار است این است که اگرچه انسانِ پنداره گر و انگارنده می تواند با افسانه پردازی، خدایان و دین ها و دام های گوناگون برای خود بسازد، اما همان تواناییِ پندار ورزی و خیال پردازیِ او سبب می شود که وی هرگز نخواهد که در دام هیچ محدودینی بماند.

(دنبــــاله دارد)

یادداشت ها:
======

۱. نمونه ای از این چگونگی این است که، پیش از شناسایی نفت و پالایش آن، هرجا که نشتِ نفت از زیرِزمین می توانست، آتش جاودانه ای را پایدار بدارد، آن مکان مقدس پنداشته می شد و مردم آتشگاهی دورادور آن می ساختند. پس از شناسایی چاهِ نفت و پالایش آن، نفت جایگاه متافیزیکی خود را از دست داد و بعنوان ماده ای کانی شناسایی و رده بندی شد.

۲. این سخن بمعنای کوشش در ماندگار کردن انسان بمعنای عام آن نیست، بلکه هرتن، بعنوان یکانی خودمدار و خودشیفته، در پی استوار کردن پایه های زیستی خود در جهان و پخش کردن ژن های خود در سراسر گیتی ست.

۳.  یکی از برآیندهای این سخن آن است که نگرش انسان در پیوند با هر پدیده، خودمدارانه و ارزشداورانه است و نمی تواند در هیچ کاری، ناظر بیطرف باشد. جهت گیری انسان هماره در راستای سازگاری خود با طبیعت و ماندگاری بیشتر او در جهان است. این نکته که علم در پی برهنه کردن حقیقت است، هنگامی درست خواهد بود که بپذیریم که حقیقتی که علم در پی دستبابی بدان و آشکار کردن آن است، حقیقتی ست که هم برهنه شدنی ست و هم انسان انسان می تواند این کار را بکند.

۴. Mithen, S. [1998]: A creative explosion? Theory of mind, language and the disembodied mind of the Upper Paleolithic, in S. Mithen (ed.), 1998, Human Creativity in Archaeology and Prehistory, London: Routledge

۵.  اهمیت دستاوردهای مدرنی مانند حقوق بشر نیز در همین نکته است که این حقوق طبیعی نیستند و ریشه در آرمان های انسانی دارند. آرمان هایی که ریشه در ذهنیت انسان شهر نشین امروزی دارند.


۷. برای آگاهی بیشتر در این باره، نگاه کنید به لینک زیر:
Clottes, j. & Williams, L. (1998
http://www.academia.edu/9118138Clottes_and_Lewis_Williams_Paleolithic_Art_and_Religion

۸.Mithen, S. J. (1998) Creativity in human evolution and prehistory, London ; New York
Routledge, 1998








blog counter
seedbox vpn norway