DOCTYPE html PUBLIC "-//W3C//DTD XHTML 1.0 Transitional//EN" "http://www.w3.org/TR/xhtml1/DTD/xhtml1-transitional.dtd">
گــُـــــوبـاره | |||
Monday, May 03, 2010
بخش چهارم: ابزارهای فريب پيشتر گفتيم که حاکمها دشمنان آدمها هستند و اين دشمنی را تا نهادیترين خفيهگاههای ذهن آدمها دنبال میکنند تا از فرد مُهرهای کارا در راستای سود خويش بسازند. از اينرو حکومتها هماره با ترفندهای گوناگون ِذهن- فريب، در پی گمراه کردن مردماند. اين چگونگی با دست يازی به آئين، اخلاق و قانون، از راه آموزش و پروش با ياری آموزش رسمی، ادبيات حکومتی و رسانههای همگانی رُخ میدهد. آموزش و پرورش نهادی برآمده از فرهنگ مدرن است. کار اين نهاد، شهروند سازیست؛ شهروندی آشنا با چشمانداز فرهنگ مدرن، يعنی کسی که از حضور خود و ديگران در جامعه آگاه است و رفتارها و کردارهای خود را با قانون هماره هماهنگ میکند. آگاهی از حضور خود و ديگران در جهان، اساسیترين و يژگی ذهنی انسان مدرن است. ذهنيت پيش مدرن، ذهنينی غريزی، ناپالوده و خودبخویست. دارندگان چنان ذهنيتی، بی که بدانند و يا بخواهند، پيروان ذات خودکامه خويشند و هيچ کس را در جهان با خود برابر نمیدانند. انديشه برابری حقوقی همگانی، انديشهای نو و مدرن در جهان است که پيش از روزگار روشنگری وجود نداشتهاست. پيش از آن هرجا که سخن از نزديکی مردم به يکديگر بميان میآمد، آنان را "برادر" میخواندند و نه برابر.1 چنين است که آموزش و پرورش را بايد نهاد ِشهری سازی انسان دانست. نهادی که بيش و پيش ازآن که دانستنیهای جهان را به دانش آموزان بياموزد، راههای زندگی امروزی را به آنان نشان میدهد و حقوق و تکليفهای فرد در برابر ديگران را به او گوشزد میکند. برای نمونه، در جنگل و بيابان، انسان گستره زيست فراخی دارد و با بايدها و نبايدهای کمتری روبرو میشود. اما در شهر، نه تنها جا برای زيستن تنگتر است بلکه انسان در همه جا نيز با جا با تابلوهای، ايست، ورد ممنوع، توقف نکنيد، از سمت راست عبور کنيد، آشغال نريزيد، سيگار نکشيد، عکسبرداری نکنيد، بوق نزنيد، از آوردن کودکان خودداری کنيد، زنگ در را بزنيد و هزار و يک فرمان ِ "بکنيد" و "نکنيد" ديگر روبرو میشود. اين چگونگی سبب میشود که انسان خودبخود نسبت به جا ومکان و فضای خود حساس شود و برای هرچيز، جايی درست کند و زيستبومی سامانمندتر بسازد. همچنين از بازتاب رفتارها و کردارهای خود بر ديگران آگاه شود. اين که صدای بلند در آپارتمان میتواند همسايهها را آزاد دهد ويا همسايگی و نزديک زيستن با ديگران به کسی اجازه دخالت در زندگی ديگری را نمیدهد. میخواهم بگويم که بحشی از آگاهی از حضور ديگران و پذيرش حريم خصوصی آنان اين گونه پديد میآيد. چنين است که زندگی شهری، ذهنيتی شهری میخواهد که پرداختن بخش بزرگی از آن، کار نهاد ِ آموزش و پرورش است. از اينرو، نهاد آموزش و پرورش مدرن را نمیتوان و نبايد با مکتبخانهها و مدرسهها و حوزههای درسی در گذشته برابر دانست. اگرچه آن مرکزها نيزپايگاههای آموزش دانش بودند، اما چشماندازی آئينی داشتند و شاگردان خود را مريدان تکليف پذيرمیپروردند.2 آموزش و پرورش مدرن چشماندازی انسانی و حقوق-مدار دارد و انسان را پرسنده و کنجکاو و ريشه ياب و خِرَدجو بار میآورد. اين نهاد همچنين، نهادی برای ورزيدن خيال خام آدمی و پرکردن ذهن او از ارزشهای اجتماعی مدرن است. اين کار، خوی فرهنگی و اجتماعی در ذهن کودک انسان، که چون ديگر جانوران خويشتنخواه و جنگلیخوست، میدمد و شيوه همزيستی با ديگران را بدو می آموزد و نيز او را با راههای ماندگاری در جهان و سازگاری با ديگران آشنا میکند. بله، در کشورهای دموکراتيک، آموزش و پرورش به کودکان شيوه خِرَد ورزی و چندسويه بينی و پرسشگری میآموزد و آنان را با آموزش شهروندی، برای درگيری در جهان کار و نيزهمزيستی قانونمند با ديگران آماده میکند. اما در سرزمينهای حاکم زده، اين نهاد، ابزاری خطرناک برای فريب دادن ذهن کودکان و سرکوب کردن خِرَد ورزی و منکوب ساختن پرسشگری و ذهنيت انتقادیست. نهادی که دروغهای بزرگ افسانهای را بجای حقيقت راستين نشان دهد و زورمندی حاکمها را توجيه کند. چنين است که تا مردم کشوری با چشمانداز مدرن آشنا نشوند و حکومتی دموکراتيک نداشته باشند، از آموزش و پرورش مدرن نيز بی بهره خواهند ماند. حاکمها با کاربرد ابزارگونه از آموزش و پرورش، برآن میشوند تا چيرگی زورمدار ِ خود بر ديگران را در ذهن کودکان و نوجوانان، طبيعی و يا الهی جلوه دهند. برای نمونه، اين که شاه سايه خدا و يا آخوند آيه اوست و آنان بناگزير اين "رسالتِ خطير" را خيرخواهانه پذيرفتهاند. اين که هرکس سرنوشتی دارد که در جايی ديگر رقم زده میشود و انسان بايد هماره شکرگزار و پذيرنده باشد. اين که هر جوانی بايد آماده برای دادن خون خود در راه خاک کشورش باشد. اين که گرسنگی و بیخانمانی و تهيدستی و پريشانی و همه بلايای ديگررا بايد در راه حفظ آبرو پذيرفت و دم برنياورد. آموزش و پرورش حکومتی در سرزمينهای حاکم زده، دستگاه آموزش نابرابری و خرافه پرستی و دروغ و نيرنگ و پرورش نادانی و ناآگاهیست. ادبيات حکومتی ابزار ديگری برای فريب ذهنهای مردم در دست حکومتهاست. دردستگاه آموزش و پرورش در اين حکومتها، خواندن و نوشتن گام نخست ِ روند نادان پروری است. حکومتها با سانسورو پيشگيری از پخش انديشههای آگاهی بخش، ذهن مردم را قرنطينه میکنند و آن را زمينهای برای بذر انديشههای حکومتی میخواهند. اين چگونگی در ايران، پس از يورش مغولها تا کنون کاربرد پيروزی داشتهاست و ريشه انديشه انتقادی را در کشور ما سوزاندهاست. يکی از پرنماترين پندارههای فرهنگی کنونی ما اين است که ايرانيان هوشمندان دردانهای هستند که در سده گذشته به ناروا با نيرنگ از کاروان تمدن مدرن بازداشته شدهاند. ديگر آن که اسلام به ذات خود ندارد عيبی. هم نيز اين پنداره که ايرانيان در هرکجای جهان که هستند، کارآمد و سرآمد و برترند. اين پندارههای بيمارگونه، نشانههای بی خبری و ناآگاهی ما از جهان کنونیست. بیشتر مردم کشورهای پيرامونی کم و بيش گرفتار خود-شيفتگی ملی، خود خُرد بينی، زود رنجی و بیخبری از جايگاه خود در جهان کنونی هستند. اين ويژگیها روشنفکران اين کشورها را درگير گفتگوهای درونی بی پايانی میکند که پيوندی با آنچه بايد گفت و نوشت، ندارد. پرت نشويم. مرادم از ادبيات حکومتی، ادبيات "بروکار میکن، مگو چيست کار" است. ادبياتی که به مردم آموزش اخلاقی میدهد و آنان را در راستای رفتارها و کردارهای ويژهای برمی انگيزد. ادبيات فارسی تا پيش از انقلاب مشروطه، نقشی اين چنينی داشت. از آن پس تنها شاعران و نويسندگان وامانده، همچنان اندرزگويی را پی گرفتند. شوربختانه ادبيات مدرن ايران که با کارهای کسانی چون هدايت و نيما آغاز شد، نتوانست چشمانداز اخلاقی تازهای را بنانهد.3 چرای اين پرسش را به زمانی ديگر وا میگذارم که نوشته پُرواژه و درازدامنی میشود. در اينجا تنها به اين نکته اشاره میکنم و میگذرم که شايد فروغ فرخزاد تنها کسی بود که کارش بار اخلاقی تازهای داشت. رسانههای همگانی سومين ابزار حاکمها برای فريب آدمهاست. اگرچه اين رسانهها امروزه نقش برجسته و پرنمايی دارند، اما در گذشته نيزحاکمها رسانههای زمان خود را بکار میگرفتهاند. شاهان، شاعران و اديبان و فرزانگان زمان خود را بدربار خود میخواندند و مینواختند و به شاهنامه نويسی وامی داشتند و نقالان و مداحان و تغزيه خوانان را نيز گهگاه برخوان رنگين خويش میخواندند. يکی از ترفندهای بزرگ رسانهای در تاريخ ايران، پياده رفتن شاه عباس صفوی از اصفهان به مشهد بود. اين کار خود رسانه ساز بود زيرا که زمان دراز آن و نيزگذر شاه از شهرها و روستاهای گوناگون سبب میشد تا مردم او را شاهی اسلام پناه بدانند و او را سايه راستين خدا برروی زمين بپندارند. اين سفر هزار کيلومتری که خود رسانه بسيار پربازتابی برای شاه عباس بود، را می توان به زبان امروزی " سونامی رسانهای" خواند. اهميت رسانههای همگانی درپيروزی و شکست حکومتها را میتوان در رفتار حکومت ديکتاتوری کنونی ايران با خبرنگاران و نويسندگان دريافت. در اين کشاکش، حکومتی وامانده و ورشکسته، هيچ چارهای جز زدن و بستن و کشتن و تارومار کردن رسانه سازان و روزنامه نگاران و نويسندگان نمیبيند. البته حکومت کنونی ايران نمونه ورشکسته و مسخرهای از حکومتهای ديکتاتوریست. از اينرو نیز، هرچه بيشتر به رسانهها يورش میبرد، بيشتر خبرسازتر میشود. هدف هر دين و ايدئولوژی و آئينی کوک کردن ذهن انسان در راستای برنامه های خود است. اين چگونگی از راه ربودن ذهن انسان و بازسازی و بازپردازی آن روی می دهد و چنان ماهرانه و چابک شکل می گيرد که بسی بيش از بسياری از مردم هماره از آن نااگاه می مانند. رُبايش ذهن راه های چندی دارد که چندی از آن ها را برمی شماريم. يکی از اين راه ها "روان-گردانی" است. ساختار ذهن انسان چنان است که هنگامی که آرام است، رام است. آرامی و رامی حتا اگر ساختگی و کارگردانی شده و آنی نيز باشد، باز نيز در پذيرند سازی ذهن انسان موثر است. اين چگونگی اساس کار هيپنوتراپیست که در آن درمانگر، انسان را با آرام کردن، آماده پذيرا شدن پيشنهادهای خود میکند. انسان آرام، انسانی رام و آسيب پذير و پيشنهاد گيراست. دينکاران اين ويژگی ذهنی انسان را از ديرباز شناخنه اند و از آن در رمه پروری پيروان خود بهره میجويند. اگر چه روان- گردانی گفتمانی بسيار تکنيکی و ژرف و پيچيده می نمايد، اما کار بسيار سادهایست که در برنامه های دينی و آمورشی و هنری کاربردی روزمره دارد. نخست بايد فرد را برای زمانی دور و دراز کسل و خسته و آزرده کرد، آنسان که به مرز خواب و بيداری رسد و سپس با تلنگری ناگهانی وی را بیدار کرد و با کوبههايی پیدرپی کودک بازيگوش درون او را برانگيخت و به هلهله و پايگوبی واداشت. اين همان کاریست که در نيايشگاه ها با خواندن مزامير و وردها و دعاهای بی معنا و دور و دراز و کسل کننده میکنند و پس از آن ارزشهای بنيادين دينی را در نهاد نوباوگان می کارند (5) و در بزرگسالان به استوار کردن آن می پردازند. اين چگونگی را در موسيقی ايرانی نيز می توان ديد. نخست خواننده با آهنگی سوزناک و بيمارگونه، غزلی بلند را در دستگاهی حزن انگيز می خواند و سپس با تصنيفی شاد و دل انگيز،شنونده را يکه خور می کند و از خواب می پراند و به پايگوبی وا می دارد. شايد اين چگونگی امروز کارکرد خود را از دست داده باشد اما بايد به ياد داشت که اين موسيقی – مانند موسيقی همه سرزمين ها - در گذشته رسانه ای درباری بوده است و در خدمت شاهان و هدف های درباری آنان بوده است. روان گردانی با دستبرد در حالت روانی فرد و فرسايش و کاهش آرامش و آسايش وی و سپس شنگاندن ناگهانی ذهن را با همه حسهای پنجگانه می توان کرد. چله نشينی و ارتياض و اعتکاف و روزه داری و احيا، همه نمونههايی از اين ترفند روانی ست. چله نشين با محروم کردن خود از ديدنیها و شنيدنیها و کشيدنیها و چشيدنیها و هرآنچه با حس های پنجگانه انسان سروکار دارد، به روانکاهی خود می پردازد و سپس با ترک ناگهانی جايگاه خود و چراندن حسهای پنجگانه به شادی و آرمشی بيش از پيش از چله نشينی میرسد. دگرگونه زيستن به گونه ای که يکی يا چند حس از حس های پنجگانه را برای چندی از کار بازدارد، دستکاری در فِيزيولوژی انسان است که واتابی در ساختار روانی وی دارد. .......................................... 1. انماالمومنون اخوه – مومنان با هم برادرند. 2. تو پای به راه در نه و هيچ مگوی خود راه بگويدت که چون بايد رفت (عطار) 3. البته کار ادبيات گشودن چشم انداز اخلاقی نيست. 4. می گويم "ربودن"، و نه وارد شدن به دهن، زيرا که اين چگونگی از راه فريب و نيرنگ روی می دهد و ذهن را در بند خود می دارد. |
seedbox vpn norway |