DOCTYPE html PUBLIC "-//W3C//DTD XHTML 1.0 Transitional//EN" "http://www.w3.org/TR/xhtml1/DTD/xhtml1-transitional.dtd">
گــُـــــوبـاره | |||
Wednesday, January 06, 2010
بخش سوم: روان گــردانی و حکم رانـی پيشتر گفتيم که حکومت چيزیست و دولت چيزی ديگر. حکومتها رويشی انگلی دارند و از راه آئين و ايدئولوژی و اخلاق، چيرگی خود را بر جامعه توجيه میکنند. اما از آغاز دوره روشنگری به اين سو، آگاهی حقوقی در ميان مردم افزايش يافتهاست و مردم خواهان جايگزين کردن حکومت با دولت ِ نماينده خود هستند. اين چگونگی ستيز همارهای ميان آدمها و حاکمها پديد آوردهاست که تنش ميان اين دو را آشکار و برهنه کردهاست. هدف هر حکومت نگهداری بیچون و چرای قدرت است. اين هدف، حکومت را پايگاه گردهمآيی ديوگونترين ستمکاران و خونخواران میکند. در گذشته هر حکومت حلقه پايانی رنجيره کشمکش راهزنان و گردنکشان بود. جنگ و گريزهای پياپی ياغيان و راهزنان با يگديگر در هر سرزمين، سبب میشد که در پايان يکی از آنان بر ديگران چيره گردد و خود را شاه بخواند و همگان را به کُرنش در برابر خود وادارد. در روزگاران باستان، هر شاهی خود را خدای سرزمين خويش میپنداشت. فرعونها نمونه اين گونه شاهان بودند که جان و جهان مردم را ازان خود میدانستند و با مردم همانگونه رفتار میکردند که با چارپايان. سپس با پيدايش آئينهای تکخدايی، شاهان خود را نماد و نمايندگان خدا برروی زمين خواندند و اين نمايندگی را گواهی بر حقانيت حکومت خود میپنداشتند. پيدايش کشورهای تازه در پی هنگامه مليت گرايی در سده بيستم سبب شد که گفتمانی بنام "ملت" شکل گُيرد و سرچشمه حقانيت حکومتها پنداشتهشود. اما سياست جهانی در ان دوران به گونهای بود که حکومتها در بسياری از ملت- دولتهای نوپا، دست نشانده يکی از امپراطوریهای غربی بودند. اين چگونگی سبب شده بود که در هر کشور پيرامونی مانند ايران، حکومت به دست گروهی از اراذل و اوباش بومی سپرده شود تا فرستادن مواد ِکانی آن کشورها را به کشورهای متروپل مانند؛ انگليس، فرانسه، ايتاليا، هلند و امريکا سرپرستی کنند. اگرچه اين حکومتها کشورهای خود را "نوين" میخواندند و به ظاهر چنين مینمودند که کشورهايشان به کاروان تمدن مدرن پيوسته است، اما در حقيقت نوکران بی اختياری بودند که نه ارجی نزد اربابان خود داشتند و نه آبرويی پيش ملتهای خود. اين نوکران فرزندان دست نشاندگان امپراتوریهای بيگانه بودند که درکشورهای متروپل درس خوانده بودند و با ارزشها و آئينها و آداب زندگی اربابان خود آشناتر از فرهنگ مردم خود بودند. اين چگونگی برای نخستين بار حکومتهايی را در کشورهای پيرامونی پديد آورد که چشمه ارزشهايشان در سرزمينهای بيگانه بود. پيدايش اين گونه حکومتهای دست نشانده، پنداره پيرامونيان را از فرهنگ غربی دگرگون کرد. اگر تا پيش از اين رويداد، غربيان در ذهن آنان نماد آزادی و آبادی و پيشرفت بودند، از آن پس، دولتهای غربی جهانخوارانی موذی و چپاولگر و استثمارگر پنداشته شدند؛1 دولتهايی که شاهان خونخوار و ديکتاتورهای سنگدل را برکشورهای آنان چيره کرده بود. اين نگرش را دو قطبی شدن جهان نيز بيشتر جاانداخت. يکی از بازتابهای فرهنگی اين چگونگی، رويکردن روشنفکران کشورهای پيرامونی به گذشته خود و کوشش در گشايش چشماندازی برای رويارويی با فرهنگ غربی بود. گفتمان "بازگشت به خويش"، اين گونه در جهان پيرامونی شکل گرفت و پايانداد آن در کشورهايی مانند ايران، حکومت اسلامی بود. از اينرو به گمان من، پيدايش حکومت اسلامی در ايران را بايد دنباله منطقی حکومت پهلوی دانست. شکلگيری دولت- ملت در سده گذشته، مردم را با شکل تازهای از حکومت آشنا کرد که درآن حاکمان هيچ همانندی با همتايان پيشين خود نداشتند. رضا شاه هيچ گونه همگونی ظاهری نيز با شاه پيش از خود نداشت. وی خود را مردی مدرن و پيشرو میدانست و در شيوه کشورداری پيرو اروپاييان بود. او مجلس و دادگستری و دانشگاه بپا کرده بود و اين همه، بسياری را به اين توهم واداشته بود که دوران ديکتاتوری بپايان رسيده است. گشتی در روزنامههای آن دوره نشان میدهد که بسياری از نويسندگان پذيرفته بودند که دموکراسی يعنی همان.2 البته اين توهم در بسياری از کشورهای جهان، سقف خواستهای مردم از حکومت را چنان بالا برد که کار به کودتای نظامی کشيد. پيدايش حکومتهای ملی دراروپا پايدار و ماندگار شد، اما در کشورهای پيرامونی کارساز نشد و نشان داد که فرآيند شکلگيری دولت، وارداتی نمیتواند باشد و نيازمند به پيش زمينه و فرهنگ ويژه خويش است. بخشی از اين پيش زمينه، وجودِ نهادهای استوار مدنیست. بخشی ديگر فرهنگ سياسی و پيشداشتهای اجتماعی. قانون گذاری کار سادهایست، اما ارج گذاری آن دشوار و پيروی از آن بسی دشواتر. اين دشواری سبب میشود که هيچ حکومتی تن به جدايی نهادهای قانون گذاری، دادگستری و قوه مجريه ندهد. حکومتها اين هر سه راه ابزار سرکوب خود میخواهند. حکومت و دولت با قدرت و شيوه مديريت و کاربرد آن سروکار دارند. اما يکی آن را برای بهزيستی خودیها میخواهد و ديگری برای بهزيستی همگان. چنين است که حاکمها قدرت را تنها در نهاد حکومت میخواهند، اما آدمها با گذر از هزارههای صبروستيز دريافتهاند که قدرت بايد در ميان نهادهای جامعه پخش باشد تا هيچ کس را يارای راهزنی آن نباشد. برنامه کلان هر دولت، آزادی شهروندان، آبادی کشور و شادی همگانیست. اين برنامه تنها با درگيری مردم در اداره هر دولت شدنیست. آزادی به آبادی راه میبرد و باهمبودن ِ اين دو به شادی همگانی کشيده میشود. چنين است که امروز شادترين مردمان در کشورهای آزاد و آباد زندگی می کنند. تازهترين آمار جهانی نشان دادهاست که شادترين مردم دراين کشورها زندگی میکنند: دانمارک، فنلاند، هلند، سوئد، ايرلند، کانادا، سوئيس، زلاندِ نو، نروژ و بلژيک.3 همه اين کشورها دولتهای دموکراتيک دارند و از آزادی و آبادی و شادی برخوردارند. برابری اين کشورها با کشورهايی که مردم آنها خود را غمگينترين خواندهاند به روشنی نشان میدهد که حکومت و دولت چه نقش بزرگی در بهداشت روانی مردم دارند. ناشادترين مردم جهان در اين کشورهای میزيند؛ تانزانيا، زيمبابوه، بروندی، مالداو، کره شمالی، افغانستان، کره شمالی، عراق، اوکراين و ارمنستان.4 بله، درست است. ايران اجازه آمارگيری و مردم پژوهی به هيچکس نمیدهد وگرنه آشکار است که جايش در کدام ليست میبود. چرا شادترين مردم جهان در کشورهايی که دولتهای دموکراتيک دارند، زندگی میکنند و افسردهترين و غمگينترين مردمان در سرزمينهای حکومت مدار؟5 برای آن که پيام و پیآيند هرحکومت فروکاهی ازرش انسان به ابزار بهره دهی و بيگاری کشیست. حکومتها هماره در پی سود خودیها به بهای زيان ديگران هستند. همچنان می توان گفت برای آن که در کشورهای حکومت زده، هيچ کس در جايی که بايد باشد، نيست و هيچ کاری آن گونه که بايد بسامان نمیرسد. هم نيز در چنان جايی، هيچ کس خودش نيست و نمیتواند باشد و همگان هماره آگاهانه نقش آنی را که نيستند بازی میکنند. بهداشت روانی هر فرد را جايگاه وی در پيوند با الگوهای کرداری او شکل میدهند، يعنی گسل ميان آنی که هست و آنی که دوست میدارد باشد.6 هرچه در ذهن انسان، فاصله ميان آن که هست، با آن که میپندارد بايد باشد، بيشتر باشد، تنشهای روانی وی بيشتر خواهد بود. اين فاصله را آداب ِ ادب در هر جامعه شکل میدهد. اين آداب در کشورهای حکومت-مدار، ناانسانی، توانکاه و فرد ستيز است. انسان در جامعه آزاد، هر آنگونه که هست میتواند زندگی کند و نيازی به صحنه سازی و رُل بازی ندارد. در جاهای ديگر، مردم هماره در پشت شکلکهای گوناگون پنهان میشوند. اين چگونگی از آنروست که فرهنگ هيچ حکومتی فردانيت را ميدان نمی دهد و همگان را در کنُش و منش، يکسان و يکنواخت میخواهد. زندگی در جايی که برزبان راندن پندارههای ذهنی پادافره دارد، زندان روان انسان است. اين زندان جايی برای اميدواری و شادی نمیگذارد. اين چگونگی را فرهنگ آئينهايی که پند و اندرز دادن به ديگران و دستبرد در رفتارها و کردارهای آنان را روا میدارد، چند چندان میکند. گفتمانهايی مانند؛ "امر به معروف" و "نهی از منکر" به آسانی میتواند زندگی در فردوس برين را به سوختن در دوزخی سهمناک روی بگرداند. اين که يکی بی هيچ آگاهی و دانش از زندگی ديگری، بدون درخواست او، وی را از کاری بازدارد و يا به کاری بخواند را بايد در زُمره رشتترين آداب فرهنگی دانست و با همه توان با آن سرسختانه جنگيد. زندگی انسان آزاد بايد تهی از هرگونه بند و پند ِ ناخواسته باشد. حاکمها در پرتو اين سنتهای زشت به زندگی آدمها دست اندازی میکنند و آسايش روانی آنان را می زدايند. آنگاه که آرامش و آسايش روانی رخت برمی بندد، تنگ نظری و کوته بينی و آزمندی و ناشکيبايی و پيشی گرفتن برديگران در مردم انگيخته می شود. حاکمها با دستبرد در ذهنيت مردم، به روان گردانی آنان در راستای سود خود میپردازند. زدودن امنيت روانی مردم و کوشش در جداکردن آنان از يکديگر، کوششی دراين راستاست. حکومت هر فرد را مهرهای بی پيوند با ديگر مهرههای سازنده چرخ جامعه میخواهد ومیکوشد تا ذهن وی را درگير واهمههای بی نام و نشان سازد و هماره او را نگران گرفتاریهايی که شايد هرگز نخواهد داشت، بنمايد. بيشتر مردم در کشورهای پيرامونی هماره نگران بدآيندهايی هستند که هرگز پيش نخواهد آمد؛ گرسنگی، هرج و مرج، بدنامی، بی آبرويی، بیکسی و..... اين نگرانیها سبب میشود که فرد هميشه سرگرم ِ کار خودش باشد و ازدرگيریهای اجتماعی پرهيز کند. درگير خود بودن، آدمی را بندی خود می کند و آن که بندی خويش است، آسان بنده ديگران میشود. روان گردانی تنها ويژه انسان نيست. نمونه این چگونگی در گیاهان، وادار كردن پروانگان به گرده افشانی گلهاست كه با پاداش اندكی روی می دهد.همچنین عشوه گری و دلرُبايی گیاهانِ گوشت خوار در فراخوانی پروانگان و زنبوران و پرندگان بسوی خود را، می توان نمونه ای از روان گردانی واغواگری گیاهان دانست. بسیاری از میوه ها و سبزیجات نیز برای پراكندن تخمه خود به گوشه و كنار زمین، تخمه های خود را در میان تن خود می رویانند تا جانورانِ گیاه خوار با بلعیدن آنها، اسباب پراكندن آنها در سرزمینهای دیگر را فراهم كنند. برای نمونه؛ تخم گوجه و انگور و بسیاری دیگر از میوه ها را انسان با خوردن این میوه ها و بیرون ریختنِ تخم آنها در دشتها و بیابانها، به همه سرزمینها برده است. درمورد انسان، زیبایی، یكی از سازه های افسونگری ست كه به روانگردانی فردِ زیبا پسند کشيده میشود. نژادی چند از مورچگان كه كارگر از خود ندارند، با یورش به لانه مورچگانِ دیگر و كشتن ملكه آنها، بجای وی می نشینند. یكی از این گونه موران، پس از پیروزی، بر پشتِ ملكه میزبان مینشیند و در میان مورچگان دیگر جولان می دهد و پس از آن اندك اندك، سرِ ملكه را ازتن جدا می كند و لاشه او را به جای تخت به كار می گیرد و برآن مى نشیند. مورچه دیگری، با تراوش هورمونِ ویژهای در لانه مورچگانی از نژادهای دیگر، بویی را در هوای لانه می پراكند كه اثر آن، سربازانِ قوی پنجهِ ِنگهبانِِِ ملكه را وادار به كشتن او می كند و زمینه را برای بر تخت نشاندنِ مورِ مهمان آماده می كند. قناری نر با آواز فريبنده خود قناری ماده را آماده آمیزش و بارداری كند. این آواز، تورینه اعصابِ قناری ماده را وادار به تراوش هورمونهای باروری می كند. اين تراوش، دل قناری ماده را نرم و گرم میکند و آسان به آغوش قناری نر میاندازد.7 گفتنی ست كه به هیجان آمدن و كارا شدن تورینه اعصاب قناری ماده، با شنیدن آوازِ جفت نرینه اش به كنترل ازراه دور می ماند. روان گردانی و وادار كردن غیر مستقیم جانوری به كاری باافسونگری و شیفتن، یكی از ابزارهای ستیزِ همارهِ زیستاران با یكدیگربرای بهره وری بیشتر از فرآورده های زيستبومیست كه بیشتر كاربردی درون ـ نژادی دارد. پرندهای كه با آواز خوش خود، دل از جفت خویش می ربايد و كام از وی می ستاند: موری كه با پراكندن افسونبویی، لشكری از موران را به كار وا می دارد؛ گُلی كه با رنگی چشم گیر و ژرف و افسونبار، پروانه ها را بسوی خود می كشاند و به گرده افشانی می گمارد؛ ماری كه با خیره شدن در چشمِ پرندهای، آن را خواب میكند و می بلعد؛ مادینه میمونی كه با نمایش نشیمنگاه برهنه و شاداب خود به میمونهای نر،آنها را شیفته خویش می سازد و مُجاب می كند؛ گیاهی كه با خارهای خود جانوران را از دست زدن باز می دارد؛ تاری كه مگس را در تورِمی اندازد؛ زنبوری كه با رقصِ خود به لانه زنبوران دیگر راه می یابد و.....، بر و دوشی كه دل و دینی می بَرَد، همه نمونه هایی از روان گردانی وافسونگری گیاهان و جانوران است. چنین است كه " زیرِ شمشیرِغمشرقص كنان" میتوان رفت. (دنبـــــاله دارد.) يادداشتها: 1. نمونه ايرانی اين چگونگی را در مقايسه ديدگاه کسی چون ميرزا رضا کرمانی با چشم اندازجلال آل احمد میتوان ديد. يکی غرب را سرمشق پيشتروی و رستگاری میدانست و ديگری نيم سده پس از آن، فرهنگ غربی را مايه بحرانهای جهانی و چپاول کشورهای پيرامونی. 2. نگاه کنيد به سری کتابهای "ورق پاره های خواندنی"، که داود علی بابايی گردآوری کرده است و بريده روزنامههای زمان رضا شاه است. انتشارات اميد فردا، تهران 3. شادترين کشورهای جهان 4. ناشادترين کشورهای جهان 5. می گويم حکومت- مدار، زيرا همه حکومتها خودکامه و نامردمی و انسان و انسانيت ستيزند. هيچ حکومتی مردمی نمیتواند باشد و نيست. 6. خود ِ واقعی و خود ايدهآل (Real-Ideal) 7. البته سخن از "گرم و نرم کردن دل" اشاره به آماده شدن پرنده ماده دارد وگرنه مراد از دل، همان گلاف گوی گون شگفت انگيزیست که مغز نام دارد. |
seedbox vpn norway |