DOCTYPE html PUBLIC "-//W3C//DTD XHTML 1.0 Transitional//EN" "http://www.w3.org/TR/xhtml1/DTD/xhtml1-transitional.dtd">
گــُـــــوبـاره | |||
Thursday, December 31, 2009
بخش دوم: ستيــز يا گـريز در بخش پيشين گفتيم که هرگاه که جانوری با خطر ناگهانی روبرو میشود، خود را بر سر دو راهی "خيزو ستيز" و "خيزو گريز" میيابد1. ستيز برای جانوران هميشه و در همه جا، کرداری گران و توانسوز است و آنها تنها هنگامی که هيچ راه ديگری نميماند، ناگزيز از ستيزه جويی میشوند. اما گريختن و جان بدر بردن اگر شدنی باشد، کاری ارزان و ای بسا که آسانتر از ايستادن و جنگيدن باشد. مگر نگفته اند که؛ "گريز ِ بهنگام پيروزی است"؟ چنين است که جانوران تنها در دو هنگام، استراتژی خيزو ستيز را برمیگزينند و در زمانهای ديگر، فرار را از قرار برتر میدارند. آن دوهنگام، يکی زمانیست که جان خود و بستگان خود را در خطر میيابند و ديگری هنگامی که کسی به گستره زيست آنان دست اندازی کند. اما برای انسان، گزينش يکی از اين دو راه بسی دشوارتر از جانوران ديگر است. انسان گذشته از نگهبانی از جان و جهان خود، در پاسداری از آبروی خويش نيز به ستيز برمیخيزد. اگرچه ستيز و گريز برای جانوارن کرداری ذاتیست و آنها بی که بدانند چه میکنند و يا چه بايد بکنند، بهنگام خطر يا می ستيزند و يا پا به فرار میگذ ارند. اما برای انسان، گزينش يکی از اين دو استراتژی، گزينشی پيچيده و حساب پذير است. آن که بهنگام خطر، راه گريزی برای خود نمیبيند، راه ستيز را برمیگزيند. کسی نیزکه خود را نيرومندتر از دشمن میپندارد، میماند و میجنگد. البته سازههای ديگری نيز سبب خيزوستيز میتواند باشد که بزرگترين آنها ايمان به درست بودن راه است. کسی که به درستی راه خود ايمان دارد، گاه بی چشمداشت به پايان کار، به ستيز میپردازد. در فرهنگ اسلامی گفتمانی بنام؛ "توکّل"، گاه مسلمانی را با يک استخاره، به بی برنامه وادار به کارهای خطرناک میکند. اين گفتمان نیز میتواند زمينه ساز گزينش ِخيز و ستيز باشد. از چشمانداز کردارهای همگانی، حاکمها بيشتر از آدمها دوستدار خيزوستيزند. بيشتر مردم خواستار رفتن راههای بیخشونت برای دستيابی به حقوق خويش هستند، اما حاکمان خوشتر میدارند که خواستههای برحق مردم را نامهای ديگر دهند و با آتشافروزی و آشوب آنان را سرکوب کنند. چنين است که در بيشتر خيزشهای مردمی، گروهی با نام مردم بپا میخيزند و با حکومت در میآويزند. بايد گفت که آن که استراتژی خيزوستيز را برمیگزيند، آسان میتواند در هرزمان که بخواهد، دست از آن بردارد و به استراتژی خيزوگريز روی بياورد. کردار شاه در پايان حکومت خود، نمونهای از استراتژی خيزوگريز بود. او اين استراتژی را بسی پيش از خيزش مردم ايران، برنامه ريزی کردهبود. شايد او گمان میکرد که مردم خاندان وی را دست نشانده بیگانه میپندارند. هم از آنرو، سالها پيش از خيزو گريز خود از ايران، دارايی زيادی در کشورهای غربی پس انداز کرده بود و کاخهای گرانبهايی در چند جای جهان خريدهبود. او فرار را برتر از قرار میدانست. شايد هم شاه نمیخواست که با ماندن خويش در ايران، جنگ داخلی راه بيفد. اگرچه رويدادهای چند ماه گذشته در ايران گويای آن است که حاکمان کنونی استراتژی خيزوستيز را برگزيدهاند، اما خوشبختانه دوران انقلابهای خونين بسر آمده است و همه انقلابهای سده بيست و يکم، انقلابهای آرام و مخملين بودهاست. اين چگونگی حکومت را فلج میکند زيرا که حکومتيان هميشه با کشتار و سرکوب برآن میشوند تا تا مردم را از پی گيری خواستههای خود پشيمان کنند. از اينرو از شورش بی خشونت بيزارند. هدف از به رگبار بستن تظاهرات آرام مردمی نيز همين است. نکته بسيار چشمگير و اميدوار کنندهای که درباره رويدادهای کنونی ايران میتوان گفت اين است که اين بار، مردم چونان شهروندان ايرانی به ميدان آمدهاند و نه بندگانی پيرو و يا بردگانی مزدور. گفتيم که انسان در پاسداری از آبروی خويش نيز به خيزوستيز میپردازد. آنچه امروز در ايران میگذرد، خيزشی از اين دست است. اين خيزش مردمی، نخست خواستار بازستانی رای خود بود و اکنون میرود که تا با گذر از آن، به ننگ تاريخی فروافتادن ايراينان به چاله خرافه و خامی پايان دهد. اگرچه اين کاردشوار مینمايد، اما خوشبختانه دوران بندگی و بردگی بسرآمده است و روزگار ما روزگار آگاهی مردم جهان از حقوق مدنی خويش است. اين بار مردم به ميدان آمدهاند و نه مومنان. آمدنی خود جوش و بیفتوا برای گرفتن حقوقی که بيش از دوهزار سال است پايمال شدهاست. اين خيزش آرمانی نيست و هدف آن دستيابی به حقوق فردی برای زندگی بهتر است. اين رويداد خجسته را دستکم نبايد گرفت. خيزوستيزها در درازنای تاريخ ايران همه مذهبی، قومی و صنفی بوده است؛ جنگ حيدری و نعمتی آلها و ايلها. اين باربيشترينه مردمان ِ شهرنشين، يعنی شهروندان، همصدا فرياد سردادهاند که؛ "ماهمه با هم هستيم". از اين پس هيچ برنامه و فرآيند سياسی نمیتواند مردم را ناديده بگيرد. از سوی ديگر، حکومت ايران با توجه به ساختار پسگرا و فرد ستيزش، ناتوان از پذيرش خواستهای مردمی و ناگزير از فروپاشیست. اين حکومت تا زمانی که روبه گذشته داشت، میتوانست پروار شود. اما اکنون چشمانداز فرهنگی شهرنشينان ايرانی رو به آينده دارد و بازگشت به بندها و پندهای گروهی سنت گرای روستايی را برنمیتابد. فروريختن هر حکومت در دنيای مدرن نيازمند به سه پيش آيند است: نخست آن که مشروعيت از آن زدوده شود. ديگر آن که اپوريسيونی نيرومند و اکثريت پذير در برابر حکومت پيدا شود و سوم آن که جامعه جهانی پشتيبان خيزش مردمی در آن سرزمين باشد. در ايران پيشآيند نخست پديد آمده است، اما آن دو ديگر هنوز شکل نگرفتهاست. چيره شدن آدمها برحاکمها خودبخودی نيست و بی برنامه و روش، شدنی نمیتواند باشد. تاريخ نشان داده است که گاه گروه حاکم در واپسين گام ِ شکست خود در خيزو ستيز با مردم، با ترفند تازهای مهرههای نمايان و جلودار را عوض کردهاست و آنان را نماينده مردم خواندهاست و اين گونه به خيزش همگانی پايان دادهاست. اين چگونگی در بسياری از کشورهای اروپای شرقی رخ داد و ساختار حکومت دست نخورده از دست رهبران پيشين به دست رهبران تازه سپرده شد. بله، حکومت نهادی چند لايه است که هر لايه، پيازين وار برگرد ديگری پيچيده شده است و آسان میتواند پوست بيندازد و شکلی نو به ساختار کهنه خود ببخشد. مردم رومانی با فروافتادن چائوشسکو، ماهها به هلهله و پايکوبی پرداختند و با رفتن او جهان را سفره پهن و بیپايان نمايی در دسترس خود پنداشتند. اما چندی پس از آن چگونگی، اندک اندک دريافتند که با رفتن ديکتاتور، ديکتاتوری از ميان نرفته است و بسی موذيانهتر از گذشته به چپاول سرمايههای رومانی پرداختهاست. ستيز آدمها و حاکمها بر سر آزادی و نيز برابری همگان در برابر قانون است. آزادی گرانبهاترين حق در جهان است. اين حق، ريشه هرگونه بند و پند را میسوزاند و فرد را فرماندار زندگی خود میکند. آزادی به گوهر پديدهای پاکساز است و دکان هرگونه مردم فريبی را میبندد. آزادی گفتمانی انسانیست و جامعه آزاد هماره در تيررس راهزنان ذهن مردم است. چنين است که آزادی نيز چون گل نياز به نگهداری دارد. در کشورهای آزاد پاسبانی از آزدادی کار نهادهای مدنیست. اين نهادها با بکار گيری ِ خِرَد همگانی آيندها و روندها را با چشمداشت به سود و زيان همگانی برمیرسند و بدينگونه، کشور را از لغزش بسوی خوشداشتهای فردی میرهانند. نويسندهای ايرانی در جايی نوشتهبود که امروز ايران به مردی قوی نياز دارد. به گمان من درستتر آن است که بگوييم امروز ايران به نهادهای مدنی نيرومند نياز دارد. اين کشور در درازای تاريخ خود مردان "قوی" زيادی از آلها و ايلهای گوناگون بخود ديده است، از چنگيز و نادر و رضا شاه. اکنون زمان آن رسيدهاست که دل از مردان و زنان خود ساخته برگيريم و به پیافکندن نهادهای مدرن مدنی بسپاريم. حاکمها، آدمها را هميشه و در همه حال محکوم میخواهند. محکوم به بندگی و بردگی. محکوم به نادانی و ناتوانی و ناخواهی. محکوم به زيردستی و دون مايگی و نوکر منشی. روانشناسی پيوند ِ حاکم و محکوم، روانشناسی راهزنی هماره است. در اين کشمکش حکومت برآن است تا با پرداختن ذهن هر فرد، از وی ابزار بهره کشی بسازد و او را در راستای سود خود بکار گيرد. شعار هر حکومتی، شعار، "همه برای يکی"ست. خوی تمام خواه و ذهنيت و زندگی انگلی ِ حاکمها، انسان را مورچه وار در خدمت حکومت میخواهد. ريشههای کردارهای راهزنانه را در ميان برخی از جانوران نيزمیتوان ديد. سَكیولینا 2، صدف دریایی گیاه مانندی است كه با چسبیدن به تنِ خرچنگ و مكیدن خون از بدن آن جانور، زندگی انگلی دارد. این انگل آبزی، رشتهای بلند و پر نیش دارد كه آن را در زیرشكم خرچنگ می چسباند و با فرو بردن نیش های سوزنی خود به تن خرچنگ تغذیه می كند. این جانور همچنین با فرو بردن نیشهای سوزنی خود در تخمدان خرچنگ، با مكیدن موادِ غذایی تخمها، ازكُنشهای جنسی آنها جلوگیری می كند و با اخته كردن خرچنگ، همه مواد غذایی و انرژی جسمی او را كه می باید در راه همگون سازی به كار بَرَد، می مكد. هر چه خرچنگِ انگل زده بیشتر شكار می كند ومی خورد، سكولینا پروارتر می شود و بیشتر جاخوش می كند. باج و خراجی که حاکمها در درازای تاريخ از مردم بنام شاه و خدا و خدمت به آب و خاک و بهانههای ديگر گرفتهاند و میگيرند، نمونه انسانی نيشهای سوزنی سکوليناست. زیستارِ تك یاختهای دیگری بنام " ناس اِما"3، همه زندگی خود رااز راه فریفتنِ نوزادان سوسك و زنبورعسل می گذراند. نوزاد سوسك تا هنگام بلوغ، تنی نرم و شفاف و حلزونی دارد و برای بسیاری از شكارگرانِ این جانور، تُرد و خوشمزه و دلپذیر است. بدن این نوزادان را پیش ازبلوغ، تراوش هورمونی نرم می دارد كه پس از بلوغ خشك می شود وبدن سوسك، اندك اندك سفت و سخت می شود. ناس اِما، با ساختن ماده ای همانندِ این هورمون، از بالغ شدن جانورِ میزبان جلوگیری می كند تا جایی كه پس از چندی حجم بدن آن دو برابرِ حجم سوسك ِبزرگسال می شود تا طعمه مهمان خود گردد. نمونه انسانی هورمونی که ناس-اما برای فريب نوزاد سوسک میسازد، مذهب و ايدئولوژیست. اين دو، ذهن انسان را برای هرگونه بهره کشی کوک میکند و از انسانی که بايد به گوهر دوستدار زيستن و آزادگی باشد، بمب انسانی میسازند. حاکمها با بهرهگيری ابزاری از دين و اخلاق و ادبيات و هنر، از انسان موريانه میسازند. لويی آلتوسر، فيلسوف نامدار فرانسوی در درنگی ژرف به اين نکته پرداختهاست که چگونه شيوه همرديفیِ سازههای توليد، زمينه سازکارکرد ذهن انسان و جان و جهان او میشود.4 وی برآن است که درونیترين خواهشهای انسانی، ساختاری فرهنگی-اجتماعی دارد و آبشخور هر انديشه خصوصی، ايدئولوژی حاکم بر زمان است. از اين چشمانداز، آگاهی و انديشه انسان در هر دوره، زمانمند، سياسی و دستکار شيوه توليد در جامعه است. اين چگونگی ساختاری ناخودآگاه دارد و ما بی که بخواهيم با آن همراه میشويم. برای نمونه، در تاريخ مدون ايران، پيروزیها بنام شاهان نوشته شده است و شکستها بنام مردم ايران. میگويند؛ نادر هندوستان را گرفت و نه ايرانيان. اما هنگامی که به شکست میرسيم، آن را به حساب مردم می گذاريم و - برای نمونه - میگوييم؛ شکست ايران از روسيه و نه شکست فتحعلی شاه. دنبـــــاله دارد. يادداشتها: ............ 1. دوستی برمن خُرده گرفتهاست که جداسازی "حکومت" و "دولت" به گونهای که من از آن در بخش پيشين سخن گفتهام در فرهنگ و زبان انگليسی وجود ندارد و واژه،“Government” در آن زبان هم برای حکومت بکار میرود و هم برای دولت. اين نکته مرا بياد سخنی از شاملو انداخت که در پاسخ کسی که به او گفته بود به اين نوع شعر به زبان انگلیسی میگويند؛ "شعر آزاد"، گفته بود که؛ در انگليس روستايی هم هست که به آن میگويند؛ "ليتل راک"، خُب، که چی؟ اين که در زبان انگليسی حکومت و دولت را يکی میدانند – که البته چنين نيست – هيچ پيوندی با سخن من ندارد. سخن اين دوست ما اين است که اگر دريافتهای ما با آنچه غربيها میگويند، جور در نيايد، درست نمیتواند باشد. يعنی آنچه آنها گفتهاند و نوشتهاند، بايد سنجههای راستی و درستی برای ما باشد. وای برما اگر چنين بيانديشيم.. در همين راستا، خشایار دیهیمی مترجم ايرانی، state را به دولت و government را به حکومت برگردانده است. به عنوان نمونه او convention model of state را "الگوی توافقی دولت" ترجمه کرده وgoverning convention را هم "توافق حکومتی" ترجمه کرده است. عزت الله فولادوند هم state را به دولت برگردانده است. 2. Sacculina 3. Nosema 4. برای آگاهی بيشتر در اين باره نگاه کنيده به ایدئولوژی و دستگاههای ایدئولوژيک دولت در اينجا: http://www.marxists.org/reference/archive/althusser/1970/ideology.htm |
seedbox vpn norway |