DOCTYPE html PUBLIC "-//W3C//DTD XHTML 1.0 Transitional//EN" "http://www.w3.org/TR/xhtml1/DTD/xhtml1-transitional.dtd"> گــُـــــوبـاره <$BlogRSDUrl$>

گــُـــــوبـاره
 

Wednesday, May 07, 2008


جمعــــويات 


بررسی کـــتاب

اخيراً ديوان شعرى بدستم رسيد از شعر شخصی بنام آقای.... خواجه حافظ (؟) كه از نامش پيداست که بايد اهل افغانستان باشد. شايد از افغانی های مقيم ايران است. شايد هم ايشان اکنون در ايران زندگی نمی کند چرا كه چنين كارهايى در ايران نمى تواند اجازه چاپ بگيرد. اول مثل همه كتابهايي كه اين روزها دوستان دور و نزديك برايم می فرستند، كتاب را تورقى سرسرى كردم، اما پس از خواندن چند بيت از كار اين شاعر، ديدم كه شعرهايش پر بدك نيست و براى اينكه اين برادر افغانی تشويق شود بد ندانستم بعضى ازغلطهايش را بگيرم و به او يادآورى كنم.

اول بايد با نكته اى درباره تخلٌص اين شاعر شروع كنم كه بيشتر يادآور نام رستوران و خيابان است. آنهم رستورانها و خيابانهاى سابق. آخه اينم شد تخلص؟ ديگر اين كه ايشان انگار هيچى از تئوريهاى امروزى و پسامدرن نشنيده اند و هنوز با ساقى و خرابات و صراحی و مغان و اين جور چيزها سروكار دارند. توصيه من اين است كه بجاى اين كلمات بهتر است كلمات امروزى ترى بكار برند تا هم خواننده بهتر بفهمد و هم خودايشان با زمان پيش رفته باشد. مثلاً به نظر من بهتر است كه بجاى "ساقى" بگذارند، "حاجى" كه هم واقعى تر است و هم در اين بُرهه از زمان كه اعتياد مشكل بزرگى در جامعه ماست، خداى نكرده براثر بدفهمى هاى برخى عناصر مفسد، شعرهاى ايشان باعث ترويج عرقخورى در جامعه نشود. من در چند بيت از شعرهاى ايشان اين كار را كرده ام و ببيند چقدر هم اين ابيات كامل شده است:

الا يا ايهاالحاجى، ادركاساً و ناولها
كه عشق آسان نمود..................
..........

خوشتر زعيش و صحبت و باغ بهار چيست
حاجى كجاست گو سبب انتظار چيست
............

حاجيا آمدن عيد مبارك بادت
آن مواعيد كه دادى نرود از يادت

حاجى بيار باده كه ماه صيام رفت
در ده قدح كه موسم ناموس و نام رفت.
........

در اين شعر چون صحبت از حاجى و ماه صيام است، در بيت بعدى خواننده خودبخود متوجه مى شود كه در آن قدح بايد سكنجبين و يا شربت به ليمو باشد كه براى عيد فطر تهيه كرده اند.

ايضا ً اگر ايشان بدلايلى كه عرض شد بجاى شراب كه در اين برهه از زمان خوردن ندارد، كلمه "چاى " را مى آوردند، شعرشان بسيار سنگين و رنگين تر و متين تر مى شد. مثلاً در اين ابيات:

بيا و كشتى ما را به شط ِ چاى انداز
...........
بجاى ، شراب ارغوانى را گلاب اندر قدح ريزيم. بايد گفته مى شد:

كمى چاى گلابى با نبات اندر قدح ريزيم

و بجاى، شرابى بى خمارم بخش يارب،
حيف كه نگفته است:

كمى چاى جهانم بخش يارب. (بخصوص که اين يکی اين روزها از شراب گرانتر هم هست)

البته اهل بخيه مى دانند كه هميشه نمى شود چاى را بجاى شراب آورد، مثلاً در اين بيت:

حافظ منشين بى مى و معشوق زمانى
كايام گل و ياسمن و عيد و صيام است

در چنين مواردى مى توان از دوغ استفاده كرد و"قدح دوغ" را بجاى "مى و معشوق" گذاشت. همچنين در مصرع بعدى هم يك جورهايى گل گاوزبان و خرما را بجاى گل و ياسمن آورد كه با عيد و صيام بيشتر جور در مى آيد.

مراعات اين بى مبالاتى ها باعث مى شود كه جوانان كمتر دنبال كارهايى بروند كه مى روند. در جايى ديگر شاعر عفت كلام خود را از دست مى دهد و به فحاشى مى پردازد. آنهم برسر يك عكس. وی خطاب به رقيب كه ظاهراً او را متهم به دروغگويى كرده است و گفته است كه حافظ اصلاً فلان عكس را نديده است، به مادر وی بند می کند و گفتمان رکيک "مادر- پياله" ، را در اين بيت درباره وی بکار می برد :

مادر پياله، عكس رُخ يار ديده ايم.

در جايى ديگر پا را از اين هم فراتر گذاشته است.

الا اى آهوى وحشى كجايى
مرا با توست چندى آشنايى

اگر منظور شاعر در اين شعر واقعاً آهوست كه اين در شرايط فعلى مى تواند باعث اذيت و آزارِ اين حيوان و حيوانات زبان بسته ديگربشود، آنهم در روزگاری که حيوانات در خيلی از کشورهای جهان کلی ارج و قرب دارند و حق و حقوقشان از مردم خيلی از کشورها بيشتر است. اما اگر هدف، نامزد خود شاعر است كه درست نيست كه آدم نام حيوانات ِوحشى را برروى شيعه مرتضى على بگذارد.

غزلی هم که با اين دو بيت آغاز می شود، خيلی جای بحث و تبادل نظر دارد:

زلف آشفته و خوكرده و خندان لب و مست
پيرهن چاك و غزلخوان و صراحى در دست
نرگسش عربده جوى و لبش افسوس كنان
نيمه شب دوش به بالين من آمد بنشست

شما را بخدا اگراين تهاجم فرهنگى نيست، پس چيست؟ اين بابا با اين مزخرفات اروتيك كه مورد علاقه خارجى هاست و از فرهنگ ولنگار آنها ريشه مى گيرد، مى خواهد با كمك امپرياليستها و صهيونيستهاى جهانخوار، جوانا ن ما را در اين برهه از زمان از راه بدر كند. مى گوييد نه، باز هم بخوانيد:

ساكنان حرم ستر و عفاف ملكوت
با من راه نشين باده مستانه زدند.

فكر مى كنى منظورش چيست ؟ خُب معلوم است كه چيست. اين ملعون، حرم قدس فرشتگان را نعوذ بالله، " خانه عفاف " خوانده است و غيرمستقيم مى خواهد بگويد كه پس چى شد؟ چرا راه نمی اندازى.

نكته ديگرى كه از آن نمى توان گذشت اين است كه اين با با در سراسر ديوانش تظاهر به دانستن رازهايى مى كند كه ناگفته مانده است و چنين وانمود مى كند كه خودش از اين رازها با خبر است. مثلاُ در جايى مى گويد كه :

مصلحت نيست كه از پرده برون افتد راز.

اين كارها نه تنها شك جامعه جهانى را در باره پروژه اتمى ايران بيشتر مى كند بلكه امنيت خود اين فرد را نيز به خطر مى اندازد. نکند اين آقای حافظ از مخفيگاه ملا عمر و بن لادن با خبر است و درباره پروژه های آتی القاعده چيزهايی می داند. نگفتم طرف افغانيست؟

البته خطا در كار اين بابا خيلى زياد است و بعضى هاش مثل اين يكى كه اميدوارم كه اشتباه چاپى باشد و گرنه كه خيلى سه خواهد بود: به دو نمونه از اين سه شدن هايش اشاره می کنم؛

حُسنت به اتفاق ملاجت جهان گرفت.

كه بايد ملاحت باشد چرا که کسی تا به امروز با ملاجش دل از کسی نبرد ه است.

ننت به ناز طبيبان نيازمند مباد

اين هم بايد تنت باشد گرچه اين گونه هم که شاعر نوشته است درست است و باز دعايی در مورد مادر محسوب می شود.


blog counter
seedbox vpn norway