DOCTYPE html PUBLIC "-//W3C//DTD XHTML 1.0 Transitional//EN" "http://www.w3.org/TR/xhtml1/DTD/xhtml1-transitional.dtd"> گــُـــــوبـاره <$BlogRSDUrl$>

گــُـــــوبـاره
 

Monday, March 03, 2008


روزگـار ســـياه 


دوران ميانی تاريخ اروپا را که با فروپاشی امپراطوری روم باستان در اوان سده پنجم ميلادی آغاز شد و ده هزار سالی دنباله داشت، قرون وسطا و يا " روزگار سياه"1 خوانده اند. سياه خواندن اين دوران از آنروست که در آن روزگاران، خرافه و خامی آنچنان فراگير شده بود که ، انديشيدن، بزه کاری بزرگی پنداشته می شد و پادافره ای گران داشت. روزگار سياه، روزگاری بود که انسان را بهره ای از پرتو چراغ خرد نمی توانست باشد و نادانی و ناتوانی همگانی در سايه آموزه ها و اداره جامعه بدست کشيشان و کارمندان کليسا آنگونه بود که توانايی تميز نيک و بد برای کسی آسان نبود. اين شيوه زيستی که انسان را از انديشيدن می رماند و انديشمندان را گوشمالی می داد، ذهنيت ويژه ای پديد آورده بود که می توان آن را ذهنيت قرون وسطايی 2 خواند. اين يادداشت کوششی برای شناساندن اين ذهنيت و برآيه های رفتاری و کرداری آن است.

گفتيم که دروان ميانی تاريخ، يعنی روزگاری که اروپاييان کنونی آن را روزگار سياه تاريخ خود می دانند از سده پنجم آغاز شد و هزار سال دنباله پيدا کرد و با درخشش خورشيد روشنگری در سده پانزدهم ميلادی به زباله دان تاريخ اندر شد. اين دوره هزار ساله در تاريخ اروپا، درازترين دوره تاريخی اين بخش از جهان است. دوره ای که تا چند سال پيش تاريخ نگاران اروپايی از آن به آسانی می گذشتند و آن را روزگار سياه خود می خواندند و ويژگی آن را حکومت کليسا برجامعه می دانستند. در چند سال گذشته برخی از انديشمندان و تاريخ نگاران اروپايی اين دوران را بيش از پيش در ديد رس و دسترس خود نهاده اند و اندک اندک بر اين باورمی گروند که ريشه های انديشه های مدرن را بايد در گمای هزار توی آن روزگار سياه پی جست. اين چگونگی هم اکنون چراغ انديشه برخی از انديشمندان غربی را در گستره های آکادميک بر روی شناساي ذهنيت قرون وسطايی تابانده است.3 به گمان من دنبال کردن آن برای ما نيز می تواند سودمند باشد

سياهی در فرهنگ های هند و اروپايی، اشاره به ناتوانی در گزينش دارد. بينايی انسان که پيش تر آن را برترين حس از حس های پنجگانه خوانديم، تنها در پرتو نور کار می کند. چشم درتاريکی کار نمی کند. انسان، جانوری روز- خيز و شب- خواب است. اين گونه جانوران، دايره های طبيعی خيز و خواب ويژه ای دارند که با خورشيد کار می کند. اين دايره را ساعت زيستی (بيولوژيک) نيز می گويند.4 يکی از برآيندهای اين ساعت اين است که انسان هر پگاه با رويش خورشيد می رويد و با سرزدن آن سرزنده می شود و موج هستی و کار و کوشش در تن و جانش در نيمروز به اوج می رسد و سپس اندک اندک با غروب خورشيد، کارايی او نيز فروکش می کند و با تاريک شدن هوا، خواهش خواب در او در می گيرد. چنين است که برآيش شناسان، بهترین زمان برای پرداختن به کارهای دشوار و انديشه خواه را اندی به نيمروزمانده می دانند. پرت نشويم.

آنجا که نور نيست و چشم نمی بيند، توانايی گزينش از انسان گرفته می شود. روزگار سياه، اشاره به روزگاری ست که انسان نمی توانست در پرتو چراغ خرد خود، نيک را از بد باز شناسد. روزگاری آنچنان تيره و تار که انديشيدن ناممکن می نمود. در آن دوران، کليسا در همه جای زندگی مردم حاضر و ناظر بود و برهمه کارهای آنان فرمان می راند. اين شيوه فرمانروايی، انديشيدن را برنمی تافت و تکروی و به خويش انديشی را به بدترين شيوه مجازات می کرد. اين چگونگی، ذهنيتی هراسيده و خالی از خويش پديد می آورد. ذهنيی که خانه همه کس و خانه هيچ کس نيست. ذهن انسان، نهانخانه انديشه ها و خيال های خصوصی اوست. جايی که همه کمبودها و ناداری ها را درآن می توان جبران کرد. جايی که ندار می تواند خود را دارا بپندارد و زشت خويش را زيبا. جايی که زايشگاه همه پديدارهای جهان و رويشگاه همه انديشه های ممکن بوده است. پس اگر دين و آئين و مرام و مسکلی بخواهد که خود را در دل و جان مردم جا دهد، ناگزير از دستبرد به ذهن مردم و جاخوش کردن درآن است. اين چگونگی با خالی کردن ذهن از دارنده اصلی خود آغاز می شود. ذهنيت قرون وسطايی، ذهنيی "ديگر گزين" بود. اين ويژگی ريشه در فرمانروايی کليسا برکشورهای اروپايی در آن روزگار داشت که همگان را بره وار، پيرو آئين عيسوی می خواست و رستگاری را در دلسپاری و سرسپاری برفرمان های آن آئين می دانست.

آئين عيسوی مانند همه اديان ابراهيمی، رستگاری را در تهی شدن انسان از خويش و سرسپاری به سود همگانی تعريف می کنند. از چشم انداز اين اديان، سود و زيان هر جامعه، بسی بزرگتر و برتر از جمع سود و زيان همه افراد آن جامعه است و خوشبختی فرد، تنها در پرتو خوشبختی جامعه معنا پذير می باشد. پس اگر همگان دست از خويشتنخواهی و خودپسندی و خودمداری بردارند و در پی خوشبختی همگانی باشند، آنگاه، جامعه از زشتی و پلشتی تهی می شود و همگان هماره درآبادی و آزادی با شادی خواهند زيست.

گرفتاری اين چشم اندازها اين است که گروه حاکم، سود و زيان خود را سود و زيان جامعه می خواند و می داند و در جامعه ای که رده ها و گروه ها و دسته ها و رسته های گوناگون با نيازهای ناهمانند وجود دارند، "سود همگانی:، سخنی بی معناست. هيچ ائين نامه ای دربرگيرنده نيازهای همگانی نمی تواند باشد.5 با اين همه، آئين ها و ايدئولوژی ها برآنند تا با دست يابی و جاخوش کردن در ذهن هر فرد در جامعه، او را ابزار کارخود کنند و از او کارورزی تهی از خويش بسازند. چنين است که فرد با دست خود جليقه انفجاری را می پوشد و با پای خود به پيشواز آتش و مرگ می رود.

روزگار روشنگری که در پی روزگار سياه پديد آمد، ذهن انسان را خانه خواهش ها ی او کرد و خويشتنخواهی را ارج نهاد و تن انسان را زيبا و ستودنی و درخور عشقباری عشق رومانتيک دانست. اين گونه بود که فرد در جهان اصالت يافت و خواهش های فردانی و نفسانی، از زنجير بايد ها و نبايد ها رهيدند و از زير زمين بيرون آمدند و سوژه های پسنديده و پذيرفتنی ادبيات شدند.

يکی ديگر از ويژگی های ذهنيت قرون وسطايی، جزمی انديشی و قطعی نگری آن بود. در آن دوران هر قوم و قبيله ای درلاک بومی خود پيچيده بود و نبودن پيوند ها و رسانه های همگانی سبب می شد که هرگز کسی فرصت مقايسه و برابر گذاری انديشه ها و رفتارها و کردارهای دو گروه را نداشته باشد. از سويی نيز ادبيات مذهبی، هرگونه انديشه خود جوش و نوآورانه ای را نکوهش می کرد و راه ها و رسم های اجتماعی را هماره همسان و پايا می خواست.

انسان گوهری ذات کاو دارد و هماره در پی يافتن چند و چون و چرای پديدارهای جهان است. اين چگونگی از آنروست که زيستبوم دگرگون شونده انسان نيازمند فرهنگی هماره دگرگون شونده و دگرگون کننده است. اگر قرار باشد که زيستبوم انسان در سرزمينی دگرگون شود و راه ها و رسم ها و شيوه های بهره وری از آن همسان بماند، مردم آن سرزمين به ناگزير به پرتگاه نابودی خواهند افتاد. چنين است که ستيز مردم با فرهنگ های تغيير ستيز، ستيزی هماره و بی پايان است و اين کشمکش هميشه بسود مردم خواهد بود. با اين همه آئين ها و ايدئولوژی ها در پی ساختن ذهنيتی هستند که در آن همه افراد در جامعه راه ها و روش های موجود را درست و دائمی بدانند و هرگز دست از آن ها برندارند. چنين است که در درازنای تاريخ، حاکمان و زورمندان هميشه از دانايان و افسونگران و زبان بازان و معرکه گيران می خواسته اند که ترفندی بدانان بياموزند که با آن خود را در دل مردم جای دهند. بسياری از متون تاريخی و ادبی هر جامعه ای کوشش هايی اين چنينی ست. نمونه های فارسی اين چگونگی سياست نامه، گلستان سعدی و اندرزنامه های بی شماری ست که در راستای استوارتر کردن حکومت ها نوشته شده است.

يکی ديگر از ويزگی های ذهنيت قرون وسطايی، تعريف انسان با آن که نيست، است. در آن روزگاران مردم خود را نه با آنچه که بودند، بلکه با آنچه نبودند تعريف می کردند. اين چگونگی با پنداره ها و انگاره های ذهنی درباره مردم سرزمين های ديگر شکل می گرفت. برای نمونه، نخست مسلمانان را در ذهن خود مردمی جنگلی و خونخوار و ستيزه جو می پنداشتند و سپس خود را خالی از اين خُلق و خوی می انگاشتند. يا يهوديان را قومی ديوگون و سياه کار و تنگ چشم می دانستند و خود را از خالی از هريک ازاين ويژگی ها می خواندند. پس، ما که هستيم از ديدگاه ذهنيت قرون وسطايی با ما که نيستيم تعريف می شد. اين چگونگی را امروز نيز در ميان شيوه انديشيدن مردم برخی از سرزمين ها می توان يافت. در اين شيوه انديشگی، نخست به همه اقوام و مليت های دور و نزديک، مُهر خصلتی منفی زده می شود. اين مُهر، زمينه ساز ادبيات کنايه آميزی می گردد که شکل دهنده هويت خيالی قومی ديگر می شود. برای نمونه، ترکان چنين اند و کردان چنان و لرها فلان و عربها بهمان. مجموعه اين ويژگی ها فهرست از آنچه ما نيستيم را فراهم می آوردکه بدرستی نشان نمی دهد که ما که هستيم. در چنين فرهنگی، هر فرد با ايما و اشاره به ويژگی های اقوام و مليت های ديگر، بايد هويت قومی و يا ملی خود را بيابد.

ويژگی ديگر ذهنيت قرون وسطايی، خود شيفتگی آن است. اين ذهنيت خود را در مرکز هستی می گذارد و هميشه ارج گذار خود و فرهنگ خويش است. اين ذهنيت با نسبی گرايی بيگانه است و هماره خود را بطور طبيعی در بالای هرم ارزشی جهان جا می دهد و می پندارد. در جنگ های صليبی در روزگار سياه اروپائيان، مردم با دل و جان به جبهه های جنگ می پيوستند و با تمام وجود می جنگيدند زيرا که را و روش خود را بهترين و برترين می پنداشتند و دشمن را ديوگون و دون مايه می دانستند و ريشه کن کردن او را بزرگترين خدمت به جهان می شمردند. از اينرو، ذهنيت قرون وسطايی بهترين ذهنيت سربازيست و همه ارتش های جهان خواستار سربازانی اين گونه اند که با قاطعيت و سرسختی، مبارزه با دشمن را راست و برحق و ارجمند و پربها بدانند.

خود شيفتگی و برترپنداری ريشه در خودکامگی انسان دارد که برآيندی از ساختار ژنتيک اوست. اين خوی جانوری، نقطه مقابل انسانمداری و برابر پنداری همگان است. در ذهنيت قرون وسطايی، جايگاه انسان در هرم ارزشی را پايگاه مذهبی وی و ميزان نزديکی وی به راس آن هرم روشن می کرد. اما از ديدگاه انسانمداری مدرن، همگان بی چشمداشت به پايگاه اجتماعی و فرهنگی و جنسی و خانوادگی، دارای حقوق همانندی هستند که " حقوق بشر" خوانده می شود.


يادداشت ها:
...............
.Dark Ages "روزگار سياه"، را من در برابر اين گفتمان آورده ام. اگر بخواهيم برگردانی زبانی از اين گفتمان به فارسی داشته باشيم، بايد بگوييم، "دوران تيره"، که برگردان دقيق تری است، اما " من – در- آوردی" و ناروان و زُمخت می نمايد و معنای آنچه از اين گفتمان در زبان انگليسی مراد می شود را نيز نمی رساند. اما "روزگار سياه"، هم معنای سياهی روزگار مردم در آن دوران را می رساند و هم گفتمانی آشناتر و جا افتاده تر در زبان فارسی ست.
البته اگر از ديدگاه سياسی- نژادی به آن نگاه کنيم، کاربرد آن نارواست، زيرا که از چشم
انداز سياه پوستان، هموندی سياهی با زشتی و زبونی، ناخوشايند و نادرست است. از گوگل که پرسيدم، در301 نوشته " دوران تيره"، آمده بود و هيچ کدام از نويسندگان اين نوشته ها را فارسی نويس ماهر نيافتم اما " روزگار سياه" را در 1115 نوشته ديدم، از جمله اين شعر که
زير چشمی به من نگاه نکن
روزگار مرا سياه نکن.
2. Medieval Mind
3. برای نمونه پروفسور ريچال گيبون، پژوهش دامنه داری در اين زمينه آغازکرده است که شمه ای از آن را در کتابی که بزودی در انگليس به بازار خواهد آمد، آورده است.
Gibbons, Rachel, 2008, the Medieval Mind. OUP. To be published shortly.
4. Biological Clock
5. شايد آئين نامه رانندگی تنها آئين نامه ای در جهان است که پذيرش و کاربرد آن می تواند بسود همگان باشد، اما نيک اگر بنگری آن آئين نامه نيز برای گروه ويژه ای تدوين شده است و هيچ سودی برای پياده روندگان ندارد.





blog counter
seedbox vpn norway