DOCTYPE html PUBLIC "-//W3C//DTD XHTML 1.0 Transitional//EN" "http://www.w3.org/TR/xhtml1/DTD/xhtml1-transitional.dtd"> گــُـــــوبـاره <$BlogRSDUrl$>

گــُـــــوبـاره
 

Friday, December 28, 2007


سکولاريسم و جغرافيای خيال 


سکولاريسم چشم اندازی تاريخی ست که بنيادی ترين بازتاب ِ آن جابجايی جايگاه انسان در رده بندی پديدارهای جهان در ذهن انسان است. اين چشم انداز ريشه در نگرش انسان مدرن به هستی دارد. جايگاه انسان در جهان، در سراسر تاريخ، زمينه ساز شيوه نگرش وی و پنداره ها و انگاره های وی از توانايی های خويش بوده است. اين چگونگی از آنروست که ساختار روانی ِ انسان در بستری تاريخی شکل می گيرد و در هر دوره، پنداره ها و انگاره های انسان از کيستی و چيستی خويش، زمينه ساز چگونه زيستی وی می شود.

بررسی آثار هومر و جُستاوردهای باستان شناسيک يونانيان نشان می دهد که روزگاری يونانيان باستان، جان و تن انسان را آوردگاه ِنبرد های خدايان گوناگون می پنداشتند و هر خواهش و کنُش وی را دستکار الهه ای خود- مدار اين خدايان با يکديگر سر سازش نداشتند و هماره با هم در کشمکش و ستيزبودند. از اين چشم انداز، انسان عروسک خيمه شب بازی پنداشته می شد. عروسکی که سر رشته هر هوايش در دست الهه ای خويشتخواه بود. چنين بود که يونانيان باستان، نه تنها با دوگانگی تن و روان که سپس تر هسته کانونی انديشه يونانی گرديد، آشنا نبودند، بل که تن ِ انسان را نيز واحدی يکپارچه نمی پنداشتند و هر يک از عضوهای آن را خودمختار می دانستند.1 اين چشم انداز، جغرافيای خيال يونانيان باستان را گستره ای تهی از انسان ساخته بود. دامنه ای که در آن هر کنُش، دستکار الهه ای افسانه ای بود. اين گونه، يونانيان باستان برای سده ها همگون و يکنواخت زيستند.

در جغرافيای خيال يونانيان باستان، انسان تنها ابزار رويش نطفه و زايش نوزاد بشمار می رفت. از اينرو عضوهای آميزشی انسان، مرکز هستی وی پنداشته می شد. در تنديس ها و سفالينه های بازمانده از آن روزگار، پايين تنه انسان بسيار درشت و برجسته تر از ديگر عضوهای بدن وی ساخته شده است.

اگرچه يونانيان پس از آن دوران، ارجمندی انديشه انسانی و گوهر راهگشای آن را دريافتند و غولی چون ارسطو را درآن ديار پرورده شد، اما انديشه ناکناوری انسان و زبونی وی در برابر نيروهای ماورايی، همچنان در اديان و آئين های گوناگون جهان پابرجا مانده است. برای نمونه، در اديان ابراهيمی، انسان همچنان پايگاه دريافت ِ "مشيٌّت الهی" ست که گاه از راه رويا در خواب به وی مخابره می شود. داستان حضرت يوسف نمونه ای از اين چگونگی ست که بر اساس آن آينده با برنامه ای از پيش ساخته، نمايان می شود و انسان تنها مهره ای از چرخ گردانی ست که گرداننده آن همه دانا و اَبَر تواناست. جغرافيای خيال انسان در پرتو اين اديان و آئين ها، دل و جان ِ وی را فرودگاه برنامه های ماورايی مانند؛ سرنوشت، بخت، وحی و رويا می کند. اين جغرافيا انسان را تنها به هرآنچه در پوست اوست محدود نمی کند و ستاره وی را بخش ديگری از او می داند فرستنده امواج نيک و بد برای وی و راهنمای زندگی اوست. اين نکته که انسان بخشی وراپوستی داشته باشد، تنها همانی ست که در کالبد اوست، پذيره نو در تاريخ بشر است که پس از دوران روشنگری پديد آمده است.

می توان گفت که پيش از پيدايش انديشه سکولار، انسان پديداری آسمان آويز پنداشته می شد، چلچراغی شگفت آور که آفريننده جهان پس از آفرينش وی خود را ستوده بود و برخود آفرين گفته بود. پنداره سکولار انسان از هستی انسان را از آسمان به زمين فرو کشيد و او را برآيه ای زمين خيز پنداشت. جانوری که در پرتو چراغ آگاهی و خرد خويش می تواند تافته ای جدا بافته از ديگر زيندگان شود و سر به آسمانها کشد گوشه و کنار گيتی را ذهن ذات کاو خود شناسايی کند. اين چگونگی را بزرگترين بازتاب روانشناسيک چشم انداز سکولار می توان خواند.

شايد اساسی ترين تفاوت افسانه های کهن با افسانه های مدرن اين است که زمينه ذهنی افسانه های کهن هيچ پيوندی با قوانين طبيعت ندارد، يعنی بيشتر رويدادها در اين افسانه ها بيرون از چارچوب قوانين فيزيک و شيمی و زيست شناسی رخ می دهد. چنين است که پيدايش هر پديده در اين چشم اندار، آنی و آسمانی ست و ذهن افسانه پذير بی واهمه از " ممکن بودن" چيزی، کاری و يا روندی، پذيرای آن می شود.

افسانه آفرينش را بنگريد؛ انسان از آب و گل ساخته می شود و به يکباره چيزی بنام جان در او دميده می شود و زنده اش می کند. اين روايت از پيدايش انسان کجا و روايت برآيشی هستی! يکی از آفرينه ای آنی و آسمانی می گويد و ديگری از هزاره های صبر و ستيز و سازگاری و ماندگاری.

چنين است که افسانه های دينی که با ذهنيت افسانه سازی کهن ساخته شده است، در جغرافيای خيال انسان سکولار جايی نمی يابد و با خرد و دانش انسان مدرن همخوان نيست. برای چنين انسانی، پذيرفتن اين که فلان قديس به انسان مرده جان دميد و يا آب را شراب کرد و يا لبخندی زد و لبريزه هايش ستاره شد، ناممکن است. اما افسانه های مدرن که در حوزه جغرافيای ذهنی انسان سکولار ساخته می شود، هر کنش و روش و سکانس اش با يد شدنی و پذيرفتنی باشد و با چشمداشت به دستاوردهای دانش های مدرن ساخته شود. افسانه يورش انسان به ستاره ها وسياره های ديگر و چيرگی برسرنشينان آن ها، افسانه جنگ ستارگان، افسانه ماشين زمان که با آن بتوان ميان گذشته و آينده رفت و آمد کرد. در همه اين افسانه ها سخن از پيشرفت شگفت آور دانش و ها ساختاری افسانه ای بخود می گيرد. تکنولوژی بشر در آينده است تا اين خواهش های انسانی را ممکن کند.

جغرافيای خيال انسان سکولار دو ويژگی اساسی دارد؛ نخست اين که از ديو و پری تهی ست و سازه های سازنده آن پيرو قوانين دانش های مدرن است. ديگر آن که انسان در آن جانشين خداست و تنها نيروی آگاه و هشياری پنداشته می شود که توانايی دگرگون کردن هدفمند جهان را داراست. با اين حساب اگر سکولاريسم را منشی نگرشی بدانيم، اين منش هر پنداره و انگاره دينی را از درون تهی می کند اما، چون خود ريشه در فرهنگ روزگار روشنگری دارد، با هيچ دينی سر ستيز نمی تواند داشته باشد.

…………………

جغرافيای خيال، گستره ذهنی انسان است که در آن جايگاه هر پديده در پرتو پنداره ها و انگاره های وی شکل می گيرد. اين گستره زمانمند، مکانمند و ديگرگون شونده است و دربردارنده شالوده رفتارهای و کردارهای انسان می باشد.

1. Dodds, E.R. The Greeks and the Irrational. Berkeley: University of California Press, 1959.


blog counter
seedbox vpn norway