DOCTYPE html PUBLIC "-//W3C//DTD XHTML 1.0 Transitional//EN" "http://www.w3.org/TR/xhtml1/DTD/xhtml1-transitional.dtd"> گــُـــــوبـاره <$BlogRSDUrl$>

گــُـــــوبـاره
 

Monday, December 10, 2007


برآيش؛ زيبايی، هنر و عشق 



6. سازه های برآيشی عشق

علت عاشق ز علت ها جداست
عشق اسطرلاب اسرار خداست

(مولوی)

گفتيم که چون عشق را نمی توان در آزمايشگاه با روش های دانش پذيرِ امروزی سنجيد، دانشمندان آن را چون گفتمان های پژوهش ناپذير ديگری مانند، آرمان، مهر، اميد، آگاهی، ايمان، زندگی، مرگ و هزار و يک مفهوم انسانی ناآزمودنی و غير علمی می دانند و از آن می گريزند. در گستره برآيش شناسی نيز پرداختن به عشق، شيوه ای اين چنين داشته است. اين همه در حالی ست که انسان مدرن، عشق را اساس پيوندهای انسانی می داند و ازدواج بی عشق را نکوهش می کند.

از ديدگاه برآيش شناسی، عشق، برآيه تازه ای در گستره گيتی ست که ريشه در توانايی هايی چون همدلی، همکاری، دلسوزی، آگاهی و زبان دارد. برخی از اين توانايی ها که زمينه ساز برآيش توانايی عاشقی در انسان است، از مليون ها سال پيش درماهيان و ماکيان و پستانداران وجود داشته است. پرواز گروهی پرندگان، چرای گروهی پستانداران، شنای دسته جمعی ماهيان، همه نمادهايی از گونه های جانوری همراهی و همکاری ست. پرستاری ميمون ها از يکديگر، دلسپاری شمپانزه نر از مادينه خود و تيمار او و زدودن انگل های پوستی وی نشانه هايی از همدلی و دوستداری ست. البته اين کردارها آگاهانه روی نمی دهد و دليل های بسيار استوار زيستيارانه با خود دارد. برای نمونه، پرواز گله ای پرندگان، سبب می شود که شکل نيزه ای گروه در هنگام پرواز، سُريدن در آسمان را آسان تر کند و نياز به انرژی کمتری برای هر پرنده داشته باشد. همچنين است شنای گروهی بسياری از ماهيان. با اين همه، برآيش شناسان اين رفتارها و کردارهای گروهی را زمينه ساز برآيش الفبای عشق انسانی می دانند.1

آنچه همدلی، همراهی، و دلسوزی انسانی را از گونه های جانوری آن جدا می کند، توانايی انسان بر توجه به رفتارها و کردارهای خويش است که " آگاهی"، نام دارد. جانوران ناخودآگاه، به همراهی و همپری و همپالکی بودن با يکديگر می پردازند اما، انسان آگاهانه و حسابگرانه چنان می کند، يا نمی کند. آگاهی، همراه با مغز بزرگ و حسابگر انسان که نسبت به وزن بدن وی از همه جانوران بزرگتر است، سبب شده است که از کاربرد توانايايی هايی چون همراهی و همدلی و دلسوزی و زبان، به گستره تازه ای از ذهنيت دست يابد که در گذر از هزاره های پر خيزوخواب ِ برآيشی، "عشق" ناميده شده است. اين چگونگی چون پيچکی نورس بر دل و جان انسان می پيچد و او را اسير نوزادی خرد و يا دلبری شيرين می کند.

برآيش شناسان برآنند که همه گونه های عشق، ريشه در عشق مادر و کودک و نيز عشق جنسی دارد. اين دو عشق ريشه های تاريخی درازی دارند و نقش زيستياری آنها سبب برآيش اين توانايی در انسان شده است. نقش زيستياری عشق در پيوند با مادر و کودک، کمک به پرورش نوزادان انسان است که رويشی کنُد دارند و بی ياری و همکاری بزرگسالان، ماندگاری آنان در جهان ناممکن است. در پيوند با رفتارها و کردارهای جنسی، عشق سبب رون گردانی زن و مرد و کشش و کوشش بيشتر آنان به يکديگر برای باروری زن و فرزند سازی و سپارش ژن های زن و مرد به آيندگان می شود. اگر چه عشق در پيوند با گرايش جنسی زن و مرد و آميزش آنان با يکديگر، افسونی کارا و چسبناک است، اما کردارهای جنسی می تواند نابود کننده عشق باشد. عشق دو نفر به يکديگر، پيوندی افسونبار، راز آميز و دلپذير است که می تواند تا زمانی که يکی از آن دو زنده اند، پابرجا باشد و همواره شعله ورتر شود اما گرايش جنسی، با نخستين آميزش رو به کاهش می گذارد و با خود آتش عشق را نیز فرو می نشاند. زنان و مردانی که با عشق رومانتيک با يکديگر پيوند می خورند، اگر پس از چندی پيوندهای استوار ديگری مانند دوستی، انس و عادت و گير و بندهای خانوادگی آنان در ميان آنان نباشد، پيوندی سست و ناماندگار خواهند داشت. البته بسياری از مردم همين پيوندها را عشق می نامند و آن را گواهی برماندن با همديگر می دانند.

اگرچه عشق زمينه ساز کشش دو نفربه يکديگر و آميزش حنسی آنان می گردد، اما پيوند عشق و کردارهای جنسی در همين جا پايان می يابد و از آن پس با هربار آميزش، تابناکی عشق نيز اندکی کم نورتر می گردد. عشق چیزی ست و آمیزشِ جنسی، چیزی دیگر که می تواند انگیزه های بسیاری داشته باشد. اما پيوند عشق و آميزش جنسی، پديداری مدرن در تاريخ ذهنيت انسان است. اين پديده از زمان رنسانس به اين سو شکل گرفته است و بر تاريخ بشر سايه انداخته است. اين چگونگی از آنروست که از ديدگاه جهان مدرن، عشق رومانتيک، شالوده ی با هم زيستن و ازدواج پنداشته می شود. چنين است که ما امروزه با پذيرش اين پنداره گمان می کنيم که درگذشته نيز هرجا سخن از عشق ميان دو نفر بوده است، اين عشق با آرمان آميزش جنسی همراه بوده است. اين پنداره که هر همايش جنسی بايد براساس عشق آتشين رومانتيک شکل گيرد، پنداره ای مدرن و غربی ست که سبب شده است امروزه بيشتر مردم شهر نشين جهان عشق را ملاط آميزش و ازدواج و خانواده بدانند. اين پنداره پيش از آن که طبيعی باشد، تاريخی ست و مانند هر پديده تاريخی ديگری روزی از ميان خواهد رفت. عشق و ازدواج در ذات با هم بيگانه اند.


پرسش:

...."خیلی ها هرگز عاشق نمی شوند. راستی چرا؟ آیا برای عاشق شدن باید شخصیت ویژه ای داشت؟" (مريم)

پاسخ:

عشق، برآيند عاطفی توانايی هايی مانند همدلی و دلسوزی ست اما آن را عاطفه مستقلی نمی توان دانست. کارکرد همزمان اين توانايی ها سبب می شود که در ذهن انسان توهمی افسونبار شکل گيرد. تفاوت توانايی و عاطفه در اين است که عواطف بازتابی کرداری دارند و آموزشی نيستند. برای نمونه، خشم، عاطفه ای ست که بازتاب آن خشونت است. شيوه نشان دادن خشونت انگ رنگی فرهنگی بخود می گيرد اما ذات خشونت طبيعی و برآيشی ست و درهمگان وجود دارد. اما عشق توانايی ست، يعنی که اگر کسی با سازه های سازنده آن از کودکی آشنا نشود، هرگز توانايی عاشق شدن نخواهد داشت. توانايی های انسانی می تواند ناکاره بماند و انسان با کمبود آن ها مخنث بار بيايد.

گفتيم که همدلی و همراهی و دلسوزی سازه های اوليه عشق هستند و ريشه های کهنی در تاريخ برآيش رفتارهای جانوران دارند. اين توانايی ها از راه ديدن آن ها در ديگران، نخست در خانواده و سپس در جامعه در انسان شکوفا می شوند. در سرزمين هايی که زمينه شکوفايی همدلی و همراهی و دلسوزی وجود ندارد، عشق نيز ناياب می شود. چنين است که آنان که توانايی همدلی و همراهی با ديگران را ندارند، هرگز عاشق نمی شوند و از اين گوهر بی همانند جانتاب بی بهره می مانند. شدن نيز کسانی توانايی عاشق شدن ندارند

پرسش:

همجنس بازی را از اين ديدگاه چگونه بررسی می کنيد.(مريم)

پاسخ:

اگر چه همجنس گرايی از ديدگاه انسانی، هيچ گونه تفاوتی با گونه های ديگر کردارهای جنسی ندارد و ارزشداوری درباره آ نادرست است، اما از ديدگاه برآيشی همجنس بازی دو دلُيل دارد. نخست ناهماهنگی تن و جان و ديگر ژرفای کشش جنسی. زنانی که تنی زنانه دارند و جانی مردانه، از اوان کودکی در می يابند که با نقش جنسی خود سرسازش ندارند و در بزرگسالی، بيشتر به بسوی زنان کشيده می شوند تا بسوی مردان. اين چگونگی درباره مردان نيز روی می دهد. اين مردان با روانی زنانه دوستدار نقشی پذيرنده در آميزش های جنسی هستند.2 نيز برخی از مردان براثر ناهنجاری های ژنتيک و نيز پرورشی و فرهنگی، گرايش به آميزش ديگرگونه، حتی با زنان دارند

در مورد دليل دوم می توان گفت که همجنس گرايی بهايی ست که جانوران برای ژرفای کشش جنسی می پردازند. کشش ها و کوشش های جنسی آنچنان توانمند و فريبینده اند که همگان را به دل سپاری و هوسبازی وا می دارند. اين دل سپاری با تماشای اندام جنس مخالف آغاز می شود و با کاربرد حس های ديگر شعله ور می شود. برای نمونه، زنی با تماشای اندام ورزيده و کشيده مرد جوانی بسوی وی کشيده می شود ( حس بينايی) و با کشيدن بوی تن آن مرد، افسون می شود ( حس بويايی) و با ساييدن پوست تن خود برتن آن جوان بر می افروزد ( حس بساوايی) و با شنيدن صدای زبر و مردانه وی به سوی او می سُرد( حس شنوايی) و با چشيدن طعم لبهای شهوتناک وی گرُ می گيرد و دل از دست می دهد ( حس چشايی). پس هر حس واکنشی آميزشی در رويارويی با اندام جنس مخالف در ما برمی انگيزد. اين واکنش ها آنچنان نيرومند است که با نمايش نمادهای آن اندام ها نيز کارا می شود. نمونه اين چگونگی، واکنش انسان به عکس و فيلم پورنوست. نمونه ديگر آميزش با عروسک های برهنه است. برآيش ذهن انسان به گونه ای ست که کردارهای پايدار برآيشی وی واکنشی رفتار می کنند، يعنی که با ديدن نمادهايی از بدن جنس مخالف، کارا می شوند، خواه اين نمادها طبيعی باشد و خواه کاغذی و پلاستيکی و يا نوری مانند فيلم. گونه ای از همجنس بازی، ريشه دراين چگونگی دارد. جاهايی که داد و ستد آزادانه جنسی زن و مرد ممکن نباشد، آميزش جنسی مرد با مرد و يا زن با زن، فراگير می شود.

اين همه را اگر از نظر اجتماعی بی هيچ ارزشداوری اخلاقی بررسی کنيم، اما از ديدگاه برآيشی، انحراف های جنسی بايد خواند. از اين ديدگاه، جايگاه درست ژن های انسان، رحم زن است و بس. هر جای ديگری به هدر رفتن انرژی انسان و آينده آن ژن ها می انجامد.

............................
1. برای آگاهی بيشتر در اين باره نگاه کنيد به:

Meller SLW. (1981) The Evolution of Love. Oxford and Sanfranscisco, W.H. Freeman.

2. در اينجا پذيرنده به معنای برآيشی آن است و نه اين که مردان در کردارهای جنسی کنُش ورند و زنان کنُش پذير. چنين نيست. مراد در اينجا اين است که زن در آميزش جنسی، پذيرنده ژن های مرد است. نيز بد نيست بدانيد که با آزمايش کوچکی می توان دريافت که آيا روان کسی زنانه است يا مردانه. کسانی که روانی زنانه دارند، انگشت دوم و چهارمشان در هر دست هم اندازه است. انگشت سبابه مردان، اندکی کوچکتر از انگشت چهارم آنان است، اما انگشت سبابه زنان با هم اندازه انگشت چهارم آنان در هر دست است. مردانی که انگشت سبابه شان با انگشت چهارم هم اندازه است، روانی زنانه دارند و زنانی که انگشت سبابه اشان اندکی کوچکتر از انگشت چهارم است، روانی مردانه دارند که در تنی زنانه می زيد.

(دنبـــاله دارد)


blog counter
seedbox vpn norway