DOCTYPE html PUBLIC "-//W3C//DTD XHTML 1.0 Transitional//EN" "http://www.w3.org/TR/xhtml1/DTD/xhtml1-transitional.dtd"> گــُـــــوبـاره <$BlogRSDUrl$>

گــُـــــوبـاره
 

Thursday, November 22, 2007


پنجه در پنجه تاريخ 


جوامع انسانی را می توان به دو گروه بخش بندی کرد. " با طبيعت" و " در طبيت". جامعه با طبيعت آن است که فرهنگ آن خودبخود در باسخ به نيازهای زيستبومی و گيرودارهای انسانی و قومی شکل می گيرد و مردم درآن - بی که از وجود خود در جهان آگاه باشند - زندگی غريزی خود گردانی دارند و همراه با ديگر پديدارهای طبيعت در جريان اند. در چنين جامعه ای، هر کُنش رفتاری و يا کرداری، يگانه و طبيعی و ناپرداخته و بی چون و چراست، زيرا که کسی از وجود خود در جهان آگاه نيست و هرکس جزيی از طبيعت خاموش و ناپرسنده و بی هماورد است. در فرهنگ اين جامعه، چند و چون و چرا و چگونه، معنا ندارد، زيرا که پرسيدن نشانه توانايی جدا پنداری خويش از جهان است. تنها انسانی که خود را در سويی و جهان در سوی ديگرمی پندارد، می تواند بپرسد و پاسخ جو باشد. آنکه با طبيعت است، انگار که نيست، مانند همه پديدارهای ناآگاه هستی.

جامعه ی "در طبيعت"، جامعه ای خود ساخته و آگاه و نسبی گراست. فرهنگ چنان جامعه ای، زمينی، زمانی و انسانی ست. اين فرهنگ از زمانی که انسان پرسيدن آغاز کرده است، آغاز شده است و تا زمانی که آخرين انسان در طبيعت زنده است، شکوفا خواهد شد. فرهنگی کمال پذيرکه همواره در پی کمال جويی ست اما هرگز کامل نمی شود. فرهنگ جامعه ی با طبيعت، فرهنگی افسانه ای ست، با آغاز و پايانی – ای بسا – شاعرانه و زيبا -. از اينرو، جهان از چشم انداز اين فرهنگ، با معناتر و کامل تر است و آغاز و پايانی دارد، اما پنداره های آن پرسش های خردمندانه را بر نمی تابد.

شايد اساسی ترين تفاوت افسانه های کهن با افسانه های مدرن اين است که زمينه ذهنی افسانه های کهن هيچ پيوندی با قوانين طبيعت ندارد، يعنی بيشتر رويدادها در اين افسانه ها بيرون از چارچوب قوانين فيزيک و شيمی و زيست شناسی رخ می دهد. افسانه آفرينش را بنگريد؛ انسان از آب و گل ساخته می شود و به يکباره چيزی بنام جان در او دميده می شود و زنده اش می کند. اين روايت از پيدايش انسان کجا و روايت برآيشی هستی! يکی از آفرينه ای آنی و آسمانی می گويد و ديگری از هزاره های صبر و ستيز و سازگاری و ماندگاری. از اينروست که افسانه های دينی نيز که با ذهنيت افسانه سازی کهن ساخته شده است، امروزه با خرد و دانش انسان مدرن همخوان نيست و پذيرفتن اين که فلان قديس به انسان مرده جان دميد و يا آب را شراب کرد و يا لبخندی زد و لبريزه هايش ستاره شد، ناممکن است. اما افسانه های مدرن، همه با چشمداشت به دانش های مدرن ساخته می شود. افسانه يورش انسان به ستاره ها وسياره های ديگر و چيرگی برسرنشينان آن ها، افسانه جنگ ستارگان، افسانه ماشين زمان که با آن بتوان ميان گذشته و آينده رفت و آمد کرد. در همه اين افسانه ها سخن از پيشرفت شگفت آور دانش و تکنولوژی بشر در آينده است تا اين خواهش های انسانی را ممکن کند.

اين همه را نوشتم تا برسم به اين نکته که فرهنگ جامعه ی " با طبيعت"، فرهنگی بی تاريخ است. در اين فرهنگ، تاريخ و افسانه چنان با هم گلاويز و درآويز می شود که جدا کردن اين دو از يکديگر ناسان و نشدنی ست. اين چگونگی از آنروست که نياز روانی انسان به خودکامگی و خويشتنخواهی سبب می شود که هميشه ريشه رويدادهای ناگوار ِ تاريخی در ابر ابهام آلود افسانه ها گم شود و شکست ها و ناکامی های بزرگ تاريخی در شهد شيرينکاری های شخصيت های افسانه ای مانند کورش، رستم، اميرارسلان، رابين هود و... پنهان شود. بـله، تاريخ جوامع افسانه ای هيچ پيوند استواری با گذشته آن جوامع ندارد و ای بسا که آينه وارنمای آن گذشته نيز باشد.

به گمان من، فرهنگ ما چنين فرهنگی ست. دراين فرهنگ بيشتر ِ کتاب های تاريخی، روايت های شيرين افسانه ای از شخصيت های ناباب و نافرهيخته و نيز داستان ناکامی های مردمی ست. اين نمونه را از "سياست نامه"، خواجه نظام الملک طوسی بخوانيد. در اينجا خواجه نظام الملک گزارشی از باز يافتن انگشتری سليمان ابن عبدالملک، يکی از خلفای بنی مروان را به ما می دهد. سليمان اين انگشتری ياقوت را به دريا پرتاب کرده است و اکنون با پشيمانی در پی بازيابی آن از ژرفای درياست.


" غلامی را گفت؛ برو در زورقی نشين و چون به کنار دريا رسی براسبی نشين و بتاز
و به سرای رو و خزينه دار را بگوی فلان صندوقچه سيمين می خواهم. برگير و به تعجيل
بيا. و پيش از آن که غلام را فرستاد، ملاح را گفت که لنگرها فروهل و کشتی برجای فرو
دار، تا بگويم چه بايد کردن. ملاح همچنين کرد. و ما شراب می خورديم تا غلام در رسيد
و آن صندوقچه بياورد و پيش ملک نهاد. ملک سرِ کيسه ای که برميان داشت بگشاد و کليدی
سيمين از کيسه برآورد و قفل سر صندوقچه باز کرد وسر صندوقچه برداشت، دست فروکرد و
ماهيی زرين برآورد و در دريا انداخت. ماهی در زير آب شد و غوطه خورد و به قعر دريا
رسيد و از چشم ناپديد شد. يک ساعت بود. بر سر آب آمد، آن انگشتری بردهان گرفته. ملک
ملاحی را فرمود تا با زورقی آنجا تاخت و آن ماهی را با انگشتری بگرفت و پيش ملک
آورد. ......ملک آن ماهی را در صندوقچه نهاد و قفل برزد و کليد در کيسه نهاد."

عجب!!! ماهی فلزی صندوق نشين خليفه، نه تنها به يکباره جان می گيرد و شنا می کند، بلکه توانايی ياقوت يابی در ژرفای دريا را نيز دارد. ای برپدر آدم دروغگو....... البته اين را امروز می توان گفت. در زمان خواجه نظام الملک کمتر کسی در راست بودن اين دروغ شاخدار دو دل می شد.

اين گزارش نمونه خوبی از تاريخ نگاری افسانه ای در روزگار پيش از روشنگری ست. روزگاری که روندها و رويدادهای افسانه ای پيرو قوانين طبيعت نبود و خواجه نظام الملک نيز هرگز گمان نمی کرد که روزی کسی دروغ بزرگ او را برروی اينترنت آشکار و پرنما کند

آشکار شدن ماهيت افسانه ای تاريخ کهن سبب شده است که مردم سرزمين هايی که آفتاب روزگار روشنگری برآنان تابيده است، رو درروی تاريخ خود بايستند و با بينشی پرسشمندانه به بررسی روند ها و رويدادهای آن بپردازند1. اين بررسی يکی از نخستين گام های خودشناسی و شناسايی هويت ملی ست. گامی که تاکنون در کشور ما برداشته نشده است.

........................
1. Critical analysis of history



blog counter
seedbox vpn norway