DOCTYPE html PUBLIC "-//W3C//DTD XHTML 1.0 Transitional//EN" "http://www.w3.org/TR/xhtml1/DTD/xhtml1-transitional.dtd"> گــُـــــوبـاره <$BlogRSDUrl$>

گــُـــــوبـاره
 

Wednesday, August 22, 2007


در ســــراچه اکنون 



حـوصله آب ديـگه داشـت سـر می رفت
خودشو می ريخت تو پاشوره در می رفت
(فروغ فرخزاد)

17. همه کاره ی هيچ کاره

آدم همه کاره، انسانی هيچ کاره است. او جهان را بسی ساده تر از آنچه هست می پندارد و خود را برهمه کارهای آن توانا می داند. جايگاه چنين انسانی در تاريخ شکل گيری ذهنيت بشر، دوران پيش از پيدايش ويژه کاری و تخصص است. روزگاری که جامعه انسانی ساختاری ساده و روستايی داشت و همگان را توانايی همه کارها بود و گاه کسی چندين و چند کار را با هم می کرد، مانند دلاک ها که سلمانی و دندان کشی و قولنج شکنی و ختنه گری و چراغ کشی در جشن های عروسی و گاه خوانندگی نيز می کردند. . در چنان جامعه ای هر خانواده، کانونی خود کفا از زنان و مردان و کودکان همه کاره بود. البته گاه در ميان برخی از اقوام و گروه ها، باورهای دينی سبب می شد که پاره ای از کارها ويژه زنان و يا مردان باشد.

بـله، در روزگاری که نيازی به مهارت ِ ويزه نبود، همگان نيز همه کاره می توانستند باشند، و بودند. اما در دنيای کنونی که هر روزه از هرشاخه درخت دانش، افشانه های چندين رشته تازه سر می زند و هر افشانه خوشه ای از رشته های تازه می روياند، همه کارگی، نماد ِ بی چون و چرای هيچ کارگی ست. در چنين روزگاری، آنکه خود را همه فن حريف و همه- دانا می داند، نادانی خود را از پيچيدگی و ژرفای جهان کنونی آشکار می کند و هيچ کاره بودن خود را به ما می نماياند. آن که امروزه دستی - نه از روی شوخی - در کاری دارد، نيک می داند که دنيای کنونی، دنيای " دل به دو جايی" نيست.

روزگاری همه ژرفا و پهنای دانش بشر در چند کتاب که شمار آن ها از انگشتان دو دستان انسان فراتر نمی رفت، جا می گرفت. در آن روزگار، "علامه" و "پِير" و " مفتی" شدن، در گرو خواندن همين چند کتاب خطی بود. اما امروز همه کاره بودن و خود را همه دانا پنداشتن، نمادی از نادانی ست.

***

18. رسالت

گوری ماند و نوحه ای
و انسان جاودانه پا در بند
به زندان بندگی اندربماند
(احمد شاملو)

***

19. افتخارات نياکانی

تا پيش از ديدن فيلم "مغولها"، گمان می کردم که تلويزيون پديده تازه ای ست که درسده گذشته پيدا شده است. با ديدن آنتن تلويزيون برروی پشت بام چند خانه در فيلم مغولها دريافتم که ايرانيان در آن زمان تلويزيون داشته اند و ما نمی دانسته ايم. پيش تردر سريال "سلطان صاجبقران"، با ديدن ساعت سيکو روی مچ ناصرالدين شاه دريافته بودم که ژاپنی بودن اين ساعت شايعه ای بيش نمی تواند بود.

در اين باره هرچه پيش تر رفتم، بيش تر به افتخارات ملی ميهنی خويش افزودم، مثلاً اين که لايه معروف اوزون بايد کار ِ اوزون حسن خودمان باشد که متاسفانه امپرياليزم جهانخوار و صهيونيزم بين الملل با علم به اين نکته، اکنون آن را سوراخ کرده اند و چيزی نمانده است که همين روزها فرو بريزد و فاتحه اش خوانده شود و فاتحه ما را هم بخواند. چيزهايی هم هست که از نامشان پيداست که از اختراعات ايرانی هاست، مانند آسانسور که آسان از بالا به پايين می سُرد.

***

20. داغ و درفش

فرهنگ کنونی سرزمين ما انسان ستيز و شادی گريز است. نمی دانم اين دو ويژگی از چه زمانی به فهرست ويژگی های اين فرهنگ افزوده شده است و چرا و چگونه، اما می دانم که تنها تن آدمی نيست که ازاوان کودکی در اين سرزمين با ختنه و اخته گداخته می شود، بل که جان وی نيز هماره دستخوش ددمنشانه ترين داغ ها و درفش های انسان ستيز و شادی گريز است. در آينده بيشتر در اين باره خواهم نوشت اما در اينجا و اکنون بايد گفت که چه داغی از اين بدتر که انسان هر آن که می خواهد نتواند باشد و يا از آن بدتر، هر آن که می خواهندش، باشد.

***

21. آينده

جهان در پنداره هرکسی به سويی می رود. يکی آن را رويان بسوی تکامل می پندارد و ديگری روان به ژرفای نيستی. يکی مانده است تا کسی بيايد و جهان را پر از "عدل و داد" کند و ديگری در اين آرمان که کسی برود تا جهان آبادان شود. يکی آن را با آرمانهای خويش همراه می داند و ديگری با فرمانهای خدا. اما راست اين است که اين جهان در اندک زمانی که انسان دران می زيد، به هيچ کجا نمی رود.

برآوردهای زمين شناسيک عمر زمين را نزديک به پنج ميليارد سال می داند. نسل انسان در پنجاه هزار سال برروی زمين پديد آمده است و ای بسا که در پنجاه هزار سال آينده نيزنشانی از او برروی اين گوی گردان تيپا خورده نباشد. نسل هر زينده ای در جهان عمر ويزه ای دارد که با پايان يافتن آن، همه دسته ها و رسته ها و گونه های آن زينده رخت از جهان برمی بندند. البته اگر دگرگونی های ناگهانی زيستبومی پيش از پايان عمر نسل آن زينده، او را از درگاه طبيعت بيرون نکند.

بــله، هر چه هست در ذهن ماست. تاريخ با کسی قراری ندارد و جهان به جايی نمی رود.


blog counter
seedbox vpn norway