DOCTYPE html PUBLIC "-//W3C//DTD XHTML 1.0 Transitional//EN" "http://www.w3.org/TR/xhtml1/DTD/xhtml1-transitional.dtd"> گــُـــــوبـاره <$BlogRSDUrl$>

گــُـــــوبـاره
 

Tuesday, December 12, 2006


صـــد سال ِ آزگـــــار 


10. بازتاب های جنگ سرد

انقلاب مشروطه، رويدادی دادخواهانه بود. اگرچه بسيارانی اين انقلاب را نهضتی در راستای برپايی دولت و ملتی مدرن خوانده اند، اما آنچه براساس داده های تاريخی می توان گفت اين است که خواست مشروطه خواهان، برقراری حکومت قانون برجامعه و برابری همگان در برابر قانون بود. اين خواهش واکنش مردم دربرابر زورگويی شاهان و شاهزادگان قاجاربود که مردم را با سبکسری های بلهوسانه خود به ستوه آورده بودند وهيچ کس را امانی از گزند آنان نبود. براستی اگر از آن زمان، قانونمداری در ذهن ايرانيان جا افتاده بود و در جامعه پا گرفته بود، همه ما ايرانيان امروز مردمی ديگر می بوديم.

به گمان من، پافشاری مشروطه خواهان برقانونمداری و گرايش بدان را بايد واکنش روانی ايرانيان به هزاران سال ستم بارگی آل ها و ايل هايی دانست که در هزاره های گذشته برايران حکومت خودکامه راندند. از اين ديدگاه خواستن حکومت قانونمداررا بايد خواهشی تاريخی و بس بزرگ پنداشت. بی گمان آيندگان در اين باره بسی بيشتر درنگ خواهند کرد. شوربختانه گذشتگان پيش از ما، به اين پيام بزرگ مشروطه خواهان چندان بهايی ندادند. تاريخ سده پس از انقلاب مشروطه چنان کرد که آنان که بيرق مبارزه از سوی مردم – البته بی پشتوانه آنان- برداشتند، بجای پافشاری بيشتر بر قانون و قانونمداری در جامعه، به ويرانگری آرمانهای انقلابی مشروطه خواهان پرداختند. می پرسيد چگونه و چرا؟

برپايی حکومت پهلوی، جنگ جهانی سُنت و بدعت را در ايران دامن زد و سنت گرايان گذشته گرا را در برابرديگران نهاد. اين جنگ " حيدری و نعمتی"، سبب شد که برخی از روشنفکرانی که خود را نمايندگان تهيدستان و ناداران می پنداشتند، برهمه آرمانهای مردمی مشروطه خواهی بشورند و با تئوری ها و گفتمان های ساختگی و بی اساس و من-در-آوردی، مانند گفتمان بازگشت به خويش ( يا بازگشت به خيش؟)، بر گوريدگی کلاف درهم بحرانهای کشور بيفزايند. گفته اند که انقلاب مشروطيت از آنرو به پيروزی نرسيد که قدرتمندان و زورمندان دل خوشی از آن نداشتند. چنين است، اما کدام گروه را می توان يافت که در سده گذشته با آرمانهای اين رويداد بزرگ سر ِ سازش داشته است و گامی در راه بازيابی آنها برداشته است؟

سده گذشته ازديدگاه سياسی دستخوش کشمکش های ابرقدرت های بزرگ بود. اين کشمکش ها بازتاب های ناساز و ناسازگاری برديگر کشورهای جهان داشت. يکی از پيامدهای اين کشمکش ها درايران، برپايی ديکتاتوری پهلوی و غارت سرمايه های کانی ايران از سوی کشورهای غربی، بويژه انگليس و امريکا بود. بازتاب های فرهنگی اين پديده شوم نيز بسی زيانبارتر از پی آمدهای اقتصادی آن بود. چون رژيم پهلوی در پنداره مردم ايران، نماد زندگی غربی و ارزش آن بود، نادانی و فساد و هرزگی و بی بند و باری و تهی مغزی و بی فرهنگی و حقارت سردمداران اين رژيم، مردم را از هرآنچه رنگ و بوی زندگی مدرن و امروزی داشت، بيزار و گريزان کرده بود. اين چگونگی زمينه را برای مبارزه با مدرنيزم آماده ترکرد و پيدايش گفتمان هايی چون؛ " غربزدگی"، " بازگشت به خويش" و "باستان گرايی" را دامن زد.1 اينگونه بود که بسياری از درس خوانده های کت و شلواری که خود را با فرهنگ و زبانی غربی نيز آشنا می دانستند و هر گفتار و نوشتاری را با گفتاوردی از فلان فيلسوف، منتقد و يا روانشناس غربی آغاز می کردند، با برداشتی رومانتيک از گذشته ای که نمی شناختند، خواهان بازگشت به روزگاران کهن پيشين بودند.

از سوی ديگر نيز، هنگامه ديگری، نويد آرمانشهری را که در آن برادری و برابری بنياد شهروندی بود، می داد و مردم را به سرپيچی و سرباززدن از آداب و قوانين فئودالی و سرمايه داری فرا می خواند و نويد رسيدن و رستگاری همسايه شمالی ايران را می داد.2 اين چشم انداز نيز سر سازش با دموکراسی و قانونمداری نداشت و اين همه را ترفندهای بورژوازی می دانست. چنين بود که زيان های فرهنگی و اجتماعی حزب توده، دست کمی از زيان های ديگر دشمنان ايران نداشت. اين هنگامه دروغين و فرصت سوز نيز سهم بسزايی دربه هدر دادن سرمايه های ذهنی و جانی جوانان ايران داشت و همه ذهن های جوان و نوپا و نوجو را حمالان پوچی می خواست.

بازتاب های جنگ سرد و کشمکش های آمريکا و شوروی، رد پای پرنمايی در تاريخ و فرهنگ سده گدشته ايران دارد و کلاف درهم و گوريده اين فرهنگ را بسی پيچيده تر و پُرگيرتر نموده است. اين بازتاب ها سبب شد که هزاران کتاب و جزوه و نوشته بيهوده و بی پايه و بی بهره و بی اساس، بنام دانش و انديشه و فرهنگ و هنر در ايران چاپخش شود و گروهی ساده انديش و خويشتنخواه و گاه پُرافاده، خود را روشنفکرايرانی بنامند.

روشنفکری يکی از پديده های کشورهای پيرامونی ست که در کشورهای فلک زده ای مانند ايران در سده گذشته روندی فزاينده داشته است. هريک از ما به آسانی می توانيم نام يک دوجين روشنقکر دست اول ايرانی را در اندک زمانی رديف کنيم . اين کار برای يک انگليسی و يا سوئيسی ناممکن است. روشنفکری، ميوه خامی و ساده انديشی فرهنگی مردم کشورهای پيرامونی ست. کشورهای آزاد و آباد نيازی به روشنفکر ندارند. يعنی کسی جرات نمی کند که در آن کشورها " همه دانا" و همه فن حريف باشد. اگر هم چنان کند، فرد نيکوکاری از او خواهد خواست که با وی به نزديکترين مرکز روان درمانی محل برود. چرا؟ برای اين که در آن کشورها بی پايانی ژرفای دانش بشری پذيرفته شده است و دوران علامگی سپری گرديده است و هم از اينرو، ژست های پيامبر گونه در آن سرزمين ها نشانه بيماری های روانی ست.3 برگرديم به گيرها و گيرنماها.

..............................
1. می گويم زمينه را "آماده تر" کرد، يعنی که زمينه بدون چنين رويدادی – خودبخود- آماده بود.
2. "ديرگاهی ست که در خانه همسايه ما خوانده خروس"
( هوشنگ ابتهاج)
3. بد نيست بدانيد که کسانی نيز که درآن کشورها همچنان نقش روشنفکر را بازی می کنند، در کشورهای پيرامونی هواخواه دارند. اريک فوروم، ايوان ايليچ و نوام چامسکی، نمونه هايی از اين کسانند.

(دنبـــاله دارد)



blog counter
seedbox vpn norway