DOCTYPE html PUBLIC "-//W3C//DTD XHTML 1.0 Transitional//EN" "http://www.w3.org/TR/xhtml1/DTD/xhtml1-transitional.dtd"> گــُـــــوبـاره <$BlogRSDUrl$>

گــُـــــوبـاره
 

Friday, October 27, 2006


اندر پس ِ يک کوچه 


ظلمات است بترس از خطر گمراهی
(حافظ)

اعصاب شناسنان برآنند که ضربه های چکشی و پياپی بر تورينه عصیی انسان، وی را ديوانه می کند. نمونه اين چگونگی ريزش چکه چکه آب بر معز انسان است که شکنجه گران از ديرباز به اهميت روان گردانی آن پی برده بوده اند. پيوند ِ تکرار و ذهن انسان، پيوندی بسيار شگرف و شگفت و رازآميز است. از سويی تکرار در شعر و موسيقی و معماری، در شکل قافيه و رديف و طاق و جشمه، بسيار دلنشين و طربناک است و از سوی ديگر نيز خسته کننده و اندوه آور است. بررسی اين چگونگی، کاری ست کارستان که بايد آن را به اهلش واگذارد. آنچه را من امروز در اينجا و اکنون می خواهم بنويسم نکته ديگری ست و آن اين که ضربه های پياپی و چکشی بر تورينه اعصاب مردم در هر دوره ای، آنان را برای پذيرش برخی از گفتمان ها و چشم اندازهای ديگر آماده می کند. يعنی چه؟

هرحکومتی برآن است تا برای پايداری و ماندگاری خود، ايدوئولوژي خود را به گستره عواطف خصوصی فرد بکشاند و آن را به انديشه های خصوصی وی بدل کند. حکومت زمانی در جامعه جا می افند که همگان بپندارند که ارزش های بنيادی آن حکومت ارزش های دلخواه آنان نيز هست. اين چگونگی از راه های گوناگون شکل می گيرد. حکومت های ناکام آنانی هستند که از حقنه کردن ارزش های ايدئولوژيک خود در نهانخانه ذهن های مردم ناتوانند. هنگامی که مردمی آگاهانه برآن می شوند که همه راهکارها و رهنمودهای حکومتی، ارزش هايی مردم ستيز و واپس زدنی ست، آن هنگام را بايد آغاز پايان آن حکومت دانست.

اين چگونگی اندک اندک مردم را روياروی حکومت وامی دارد و در ذهن آنان هرآنچه را با آن حکومت سرِ ناسازگاری دارد، ارج می نهد. يکی از گرفتاری اساسی در اين راستا اين است که هرکه و يا هرچه با در هرزمان در سرزمينی با حکومت آن سرزمين سر ِ سازگاری ندارد، خودبخود بسود ِ مردم آن ديار نيست. نمونه آشکار اين چگونگی، گفتمان "غربزدگی" و کوشش برخی از روشنفکران ايرانی در دوره حکومت ِ پهلوی در بدنام کردن چهره فرهنگ غرب و دستاوردهای آن است. تاريخ نشان داد که اين گفتمان و کاميابی نسی ِ آورندگان آن در ايران، بازتابهای بسيار گران و زيانمندی داشته است و دارد.

فرهنگ روشنفکری کنونی ما، فرهنگی لائيک و دين ستيزاست و شايد همين ويژگی دين ستيزی سبب شده است که ما راه رستگاری را در براندازی دين بجوييم. البته شايد چنين باشد اما شايد هم نه. ما به اين شايد دومی چندان بها نمی دهيم و همين چگونگی سبب می شود که باز هم بدام پاسخ های ناراست و دروغين بيفتيم. به گمان من انديشه های کسانی چون آرامش دوستدار را که بايد با به يادداشتن آنچه گفتم بررسيد و از خود پرسيد که آيا دلنشنيی اين انديشه ها ناشی از زمان و مکان کنونی ماست و يا نه؟ آيا اگر امروز دين نقشی پيرامونی درکشور ما می داشت، بازهم دين خويی را زمينه واماندگی خود می دانستيم؟ بهوش بايد بود و هماره بايد پرسيد.

اينشتن برآن بود که هر چيستانی را پاسخی آسان است و آن پاسخ همانی ست که هنگام رويارويی با آن چيستان در ذهن ما شکل می گيرد. آن پاسخ نيز هميشه نادرست است. ساختار ذهن انسان به گونه ای ست که بی پاسخی را برنمی تابد و همواره هر پديده نا آشنايی را آشنا می کند و حلقه های گمشده ويا ناپيدای هر رويدادی را خود می سازد. چنين است که هنگامی که انسان در ابر خيره می شود، ذهن او با دميدن آرزوهای و آرمانهای وی در آن، چيزی درخور خواست های وی را می سازد. به گمان من بسياری از پاسخ هايی را که روشنفکران روزگار ما به پرسش های بسيار پيچيده ما می دهند، ته مايه ای از همين مکانيزم خودکار ذهنی را درخود دارد. هم از اينروست شايد که پرسش ها ی ما همچنان بی پاسخ مانده است و ما همچنان اندر پس يک کوچه مانده ايم.


blog counter
seedbox vpn norway