DOCTYPE html PUBLIC "-//W3C//DTD XHTML 1.0 Transitional//EN" "http://www.w3.org/TR/xhtml1/DTD/xhtml1-transitional.dtd"> گــُـــــوبـاره <$BlogRSDUrl$>

گــُـــــوبـاره
 

Sunday, September 17, 2006


بعــــدش چــی؟ 


امروز داشتم با دوست ديرينی از هر دری سخنی می گفتيم که سخن به پديده وبلاگ کشيد و اين که وبلاگنويسی چه بازتابهای آشکار و پنهانی دارد و خواهد داشت. من می گفتم که وبلاگ پديده تازه ای ست و هنوز بسيار زود است که دراين باره به نتيجه برسيم و او می گفت که تا تو بيايی و فتوای اين اجازه را صادر کنی، چيز ديگری جای وبلاگنويسی را خواهد گرفت. ايشان برآن بود که وبلاگ جای بحث های جدی و سنگين و دنباله دار نيست و می گفت اين کاری که تو می کنی – يعنی در همين وبلاگ – کار بيهوده ای ست و کسی را از آن سودی نخواهد برد. از نگاه اين دوست، وبلاگ جای نوشتن مقالات دنباله دار و پرداختن به مسائل جدی نيست.

اگرچه من با "هست" ، و " نيست" و " بايد باشد" های دستوری و بی بُروبرگرد هميشه گرفتاری داشته ام، اما با آنچه اين دوست می گفت سر ستيزی ندارم. به گمان من تعريف ِ درست وبلاگ و وبلاگنويسی برای هر کسی همان است که خود ِ وی می کند و می خواهد باشد. يکی آن را دفتر خاطرات روزانه و يا شبانه می خواهد و ديگری انبان نوشته ها و يافته های ذهنی و يا زبانی و يا آکادميک خود. وبلاگ وسيله است، ابزاری که می تواند انديشه گستر و ذهن گشا و راهنما باشد. اما اين همه درگروی توانايی ِ کاربران آن است. بدبختانه فرهنگ ما زادگان ِ بنياد کاو و پرسشگرنمی پرورد. چنين است که اين فرهنگ با پژوهش و پالايش ذهنی بيگانه است و ذهن انسان را انبانی از رهنمودهای خطر گريز می خواهد. در چنين فرهنگی، انديشمند و نويسنده؛ " زينب ِ زيادی" ِ تغزيه اند و پژوهش و کاوش و نگارش، کارهايی تشريفاتی و فرمايشی و زورکی.

آموزش چندين شيوه دارد که دوتای از آنها بر ديگر شيوه ها برتری دارد؛ يکی اين که آموزگار، پديده ای را داستان وار آنگونه بياموزاند که دانش آموزدر پايان بپرسد؛ " بعدش چی؟". برای نمونه؛ هنگامی که راوی می گويد؛ يکی بود، يکی نبود، شنونده در پی دنباله داستان می ماند. براساس همين شيوه می توان گفت که؛ زمين در بيش از چار ميليارد سال پيش چون لخته سنگی از خورشيد جدا شد و چون جزيره آتش گرفته ای در کهکشان به گردش بدور خورشيد پرداخت. با شنيدن اين جمله ِ ناتمام، شنونده در پی شنيدن ِ دنباله داستان زمين است. از اينرو اين شيوه را" بعـــدش چـــی؟"1 می خوانند.

شيوه دوم اين است که آموزگار از پايان کار آغاز می کند. هنگامی که می گوييم که رستم به دست سهراب کشته شد. نخستين پرسشی که در ذهن هر پُرسنده سالم شکل می گيرد اين است که؛ "چگونه؟" آنگاه آموزگار ناگزير از بازگشت به آغاز داستان ِ رستم و سهراب و بازگفت چگونگی کشته شدن رستم بدست فرزند خويش خواهد بود. پس با شنيدن اين جمله که؛ " زمين در زمانی نزديک به چار ميليارد سال پيش پديد آمده است، نخستين پرسش اين خواهد بود که، "چگونه". و هم از اينرو اين شيوه آموزشی را شيوه، " چگونه؟ می خوانند.

اين دو شيوه، دو جهان نگری گوناگون به کودکان می آموزد. در کشورهايی که آزاد انديشی ممنوع است، آموزش و پرورش، شيوه نخست ( بعدش چی؟) را برمی گزيند. اين شيوه آموزشی، ذهن کودکان را انبانی از افسانه های بارداری می خواهد که وی را در بزرگسالی به خدمت ايدئولوژی گروه حاکم بگمارد. اين شيوه چيزی جز آموزش " بايدها" و "نبايد ها"ی ايدئولوژی ويژه ای نيست. پرورده اين شيوه آموزشی، به حُکم جلودار، سر در پيش می دارد و راه را تا پايان می پيمايد و هيچ از درستی و نادرستی آن نمی پرسد.

شيوه دوم با پرسشگری سروکار دارد و از چه و چون و چرا می پرسد. اين شيوه آموزشی که برآيندی از مدرنيت است، ويژه نهادهای آموزشی برتر در کشورهای دموکراتيک است. اين شيوه، شکاک پرور است و دانش پژوه را کنکاشگر و پرسشگر و به ناگزير، نوآور بار می آورد.2

کجا بوديم؟ بله... داشتيم می گفتيم که بنا به نظر آن دوست ديرين، يادداشت های گوباره خيلی انشا گونه است و بايد اندکی خودمانی تر شود. خب، اين هم برای خودش نظری ست، اما من نه اهل درد ِ دل کردن هستم و نه وقتش را دارم. به گمان من هر نوشته ای بايد وجود خود را توجيه کند. برای کی؟ برای خواننده ای مانند خودم. گفتن نکته های کهنه و بازنوشت نوشته های ديگران گونه ای پفيوزی ست. 3 شايد يکی از دلايل لاکتابی ما ايرانی ها اين است که در بسياری از کتابهای فارسی حرف تازه ای برای خواندن نيست و ديگر آن که محتوای بسياری از کتابها را می توان در چند جمله ساده خلاصه کرد.


...................................
1. What next and How
2. چندی پيش با خانمی که گزينشگر ِ دانشجو در دانشگاه آکسفورد انگليس است گفتگو می کردم. ايشان می گفت که همه متقاضيان دانشگاه آکسفورد برترين های هوش و پشتکارند و همه می پندارند که داشتن نمرات خوب برای ورود به اين دانشگاه کافی ست. اما ما تنها کسانی را که توانايی چند رويه نگری و نوآوری دارند، می پذيريم.
3. پفيوزی در زبان فارسی سخنی گران و ناروا خوانده می شود. خوانندگان قديمی اين وبلاگ می دانند که "پفيوز" يعنی چه. پيش تر نوشته ام و بار ديگر ياد آوری می کنم که شان نزول اين فحش اين است که يوزپلنگ در هنگام رويارويی با دشمن، موهای تن خود را سيخ می کند و آنها را پُف می کند تا جثه خود را درشت تر ازآن که هست بنماياند. از اينرو، خالی بندی در زبان فارسی به " پُفيوزی" تعبيرشده است. سيخ کردن موی تن کرداری طبيعی ست و موهای انسان نيز در هنگام رويارويی با خطر به تن او سيخ می شوند، گو اين که موهای تن انسان از زمان جدايی وی از رسته ميمون ها، ريخته است.

4. تصوير ِ " جزيره ِ آتش گرفته" را از اين شعر ِ زنده ياد نادر نادرپور گرفته ام :
آيا شود که روزی از اين روزهای گرم
از آفتاب پاره سنگی جدا شود
وان سنگ چون جزيزه آتش گرفته ای
سوی ديارِ دوزخی ما رها شود
ما را بدل به توده خاکستری کند
خاکستری که خفته درآن برقِ ِ انتقام
دنباله ندارد


blog counter
seedbox vpn norway