DOCTYPE html PUBLIC "-//W3C//DTD XHTML 1.0 Transitional//EN" "http://www.w3.org/TR/xhtml1/DTD/xhtml1-transitional.dtd">
گــُـــــوبـاره | |||
Saturday, May 20, 2006
پير ما گفت خطا برقلم صنع نرفت آفرين بر نظر پاک خطا پوشش باد (حافظ) آفتاب، سوختبار انرژی انسان است. اگرچه تن انسان انرژی خود را از فراوردههای طبيعی مانند ميوهها و دانهها و سبزيجات و لبنيات و شيرينی جات می گيرد، اما اين فرآوردهها، پيش تر انرژی خود را از خورشيد گرفتهاند و هر آنچه توش و توان در خود دارند، همه را وامدار ِ آفتاب عالمتاب اند. خورشيد برای جانداران زمينی، مايه هستیست. اگر تن انسان را به ماشين مانند کنيم، آنگاه میتوان گفت که اين ماشين با انرژی خورشيدی کار میکند.1 هرچند تن انسان توانايی گوارش اندکی از نور خورشيد را از راه تابش آقتاب بر پوست دارد، اما بيشترينه نيروی ماندگاری تن ما از راه پذيرش انرژی خوراک و نوشاک فراهم میشود. اين کار را بدن با تخمير خوراکیها و مکيدن انرژی آنها می کند. اگر انسان میتوانست همه نِيروی مورد نياز خود را، بی پا در مياني ِ خوردنیها، يکراست از خورشيد بگيرد، آنگاه ديگر هيچ نيازی نيز به دستگاههای خورش و گوارش و پالايش و تفالش نمیداشت. اما شوربختانه، تاريخ برآيش، انسان را از شاهراه آبی آرمانها و آرزوهايش گذر نداده است و ما اکنون نيازمند به خوردن ميوهها و دانه ها و بوته ها و گونههای گياهان و لاشههای جانورانی هستيم که پيش تر، انرژی خورشيدی را بيشتر و بهتر از ما در تن خود انبارده اند. نيز برای کشيدن اين انرژی به درون ياختههای خود، ناچار از داشتن بار سنگين دهان و دندان و حلق و گلو و نای و مری و معده و روده و ديگر بخشهايی از تن که با تامين انرژی سروکار دارند، هستيم. البته بايد گفت که بدن ما گذشته از انرژی، به پروتين و چربی و ويتامين و مواد کانی نيز نيازمند است که البته ساختن آن همه نيز نيازبه آفتاب دارد. چون انسان جانداری آگاه از هستی خويش در جهان است، به ناگزير از بندهايی نيز که زندگی او را در چنبر اسارت خود دارند، آگاه است. يکی از اين بندها، همين اسارت غذايی اوست که وی را ناگزيراز خور و خوابِ جانوری نموده است. انسان نيز چون ديگر جانوران ِ زمينی ناچار از جويدن و بلعيدن مشتی گوشت و دانه و علوفه انرژی زا و پروتيئن دار است. اين خوراکیها با ورد به معده، بايد پس از گنديدن و تخمير، دستخوش ِ هجوم باکتریها و ميکروبهای موجود در معده می شود، تا با خوردن آنها، آنزيمهای سودمند و انرژی زا را در معده رها کنند. از ديدگاه تاريخی ِ انسان آگاه از هستی خويش، پروسه پالايش و پذيرش ِ انرژی به دو بخش ِ زشت و زيبا تقسيم شده است. به گمان من، اين بخش بندی، زيربنای زيست شناسيک اخلاق و ادبيات انسانی ست. ذهن انسان نيک و بد و زشت و زيبا را در فضا ارزش گذاری میکند. نماد اين ارزش گذاری، واژگان و مفاهيمی چون؛ اوج، فرود، ترقی، بالنده، مقام بالا، سطح پايين، زير دست، فرومايه، پست، بلند مرتبه، آقا بالا، بالا بلند، اعلی عليين، اسفل السافلين، و...... در اين چگونگی، بلندی نشانه اررشمندی ست و پستی، روياروی آن است. چنين است که کوه ، واژه ای با بار مثبت و نماد تناوریست و چاله، نشانه پستی و گنداب. پس ساختار ذهنی ِ گفتمان ارزشی "بلنداپست" ساختاری هندسی دارد. اين ساختار، محوری عمودیست که نيکیها در نيمه بالايی آن جا می گيرند و زشتیها بخش زيرين آن را پر میکنند. جايگاه ِ نيک و بد و زشت و زيبا در ذهن انسان، پرتويی نمادين از ساختار تن اوست. چون در بدن انسان، همه ارگانهای اساسی او مانند مغز و قلب و چشم و گوش و زبان و دهان در بالا تنه وی جای گرفتهاند و ابزار چهار حس از حسهای پنجگانه، يعنی چشم و گوش و زبان و بينی بر روی سراو سوارند، انسان ناخود آگاه،بالای خود را برتراز پايين خويش میپندارد و نيکی را پديداری از عالم بالا می انگارد. چنين است که خدا، که نماد کامل ِ زينده ای آرمانی در ذهن انسان است، در آسمان میزيد و عرش و فرش خود را در آسمان هفتم برپا داشته است. اگر چه پيشينيان مغز را بزرگترين ارگان بدن نمیپنداشتند، اما چون انسان بيشترين عواطف خود را در بخش برين تن خود حس میکند، از دير باز سر را مهم ترين بخش بدن خود می دانسته است و تهی گاه خود را بدترين جای بدن می پنداشته است. اين که هنوزهم در فرهنگ ما با اشاره به اين دو، جای دوست و دشمن را نشان میدهند، نشانه ای از رويارويی سر و ته انسان در شکل گيری نيک و بد و زشت و زيبا در ذهن اوست. هم از اينروست که آسمان، جايگاه و پايگاه پاکی پنداشته می شود و جهان زير پای انسان، جايگاه زشتیها و بدیها. درحقيقت انسان اندازه زشتی را با ژرفای جايگاه آن نشان میدهد. در گفتمانهايی چون؛ اسفل السافلين، چاه و چاله، قعر و قهقرا، پست، فرودست، دست پايين گرفتن، کوچک کردن و بلاخره زباله دان تاريخ که کودالی ژرف و چاه مانند را به ذهن انسان متبادر می کند، همه اشاره به پستی پايين در برابر نيکی عالم بالاست. چنين است که دوزخ که اوج قهقرا و پلشتی ست، درباورِ انسان در بخش زيرين جهان جای دارد. بخش بندی بدن انسان به دو نيمه نيک و بد، زمينه ساز نگرش انسان به خويش و جهان و اساس باورهای دينی و اخلاقی و ادبی اوست. اين همه از آنروست که انسان، آگاه از آنچه می توانست باشد- يعنی زينده ای که بی نياز از خور و خواب، انرژی مورد نياز خود را يکراست از خورشيد بگيرد- به ناگزير به زينده ای که اکنون هست، تن در داده است و اينک ناگزير از گرفتن انرژی خود از راه تخمير لاشه گياهان و جانوران در شکم خود است. اين چگونگی، پروسه ای گندزا، پرخطر، گران و کاهنده است و انسان را در رده جانوران گوارنده قرار میدهد. اين شيوه سوخت گيری همچنين توانايی پرواز را از انسان گرفته است زيرا که فراوردن سوخت تن جانوری به بزرگی انسان برای پرواز، از راه تخميرشدنی نيست. بدينگونه انسان خويشتن خويش را ساختارذهنی دوگانهای داده است و خود را ترکيبی از تن و روان پنداشته است تا خود را از دام تن برهاند و با روی آوردن به پندارهای ذهنی بنام "روان"، خود را از ديگر زيندگان جدا کند. اين ترفند، انسان را – البته در ذهن خودش- تافته جدا بافته ای کرده است و امکانی را برای او فراهم آورده است که در دسترس ديگر جانوران نيست. اين امکان، توانايی واگذاردن تن و پرداختن به روان و درگذشتن از قيدها و بندهای جسمی را آسان میکند. اين چگونگی انسان را برسر دو راههای می گذارد که راهی به جهان تن که جهانی جسمانی و جانوریست و راهی به عالم روان که جهانی روحانی و انسانی پنداشته می شود، دارد. چنين است که می گويم اين دوگانگی زمينه ساز اخلاق شده است. در گستره ادبيات نيز بازتاب اين چگونگی را می توان ديد. ادبيات هر سرزمين، پشتوانه اخلاق و ارزشهای آن سرزمين است. برای نمونه، آب، که در سرزمينهای خشک و سوزان بسيار ارزشمند است، در ادبيات آن سرزمينها، نماد نيکويی و زندگی میشود و ادبيات، پاکداری و پاسداری آن را هماره به مردم گوشزد میکند و هدر دادن و هرزيدن آن را به هر شکل و شيوه ای که باشد، ناروا میدارد. اين چگونگی برای کسانی که در سرزمينهای آبسال زندگی میکنند، شگفت آور است، زيرا آنان آب را پديده ای آسانياب میپندارند. ادبيات، گذشته از پشتيبانی از ارزشهای بومی، هوادار ارزشهای ديگری نيز هست که آنها را ارزشهای جهانشمول انسانی میتوان خواند. ستايش سلامت و زندگی، ستيز با بيماری و مرگ، خوشداشتِ آزادی و آبادی و شادی در زمره اين ارزشهاست که در ادبيات همه قومها و ملتها میتوان يافت. يکی از ارزشهای جهانشمول، بزرگداشت انسان و ارج گذاری جايگاه او در برابر جانوران است. اين کار درتاريخ ادبيات جهان از راه افسانه سازی روی داده است. افسانه آفرينش انسان، افسانه انسان مداری ِ جهان و اين که جهان به خاطر، " گل ِ وجود انسان"، پديد آمده است، افسانه هدفمند بودن هستی انسان و زندگی او، افسانه کمال جويی انسان و اين که او نه تنها "اشرف مخلوقات" است و گل سرِ سبد هستی که هماره نيز در حال بالا رفتن از نردبان ترقی و تکامل می باشد، نمونههايی از اين چگونگیست. يکی از اين افسانه های جهانشمول که از ديرباز در ادبيات جهان جاخوش کرده است. اين است که انسان موجودی دوگانه است که نيمی اش از ديو و نيمی ديگرش از جنس پریست. اين افسانه، پرتو نمادين پنداره انسان از تن خويش است که از ناف به پايين را جانوری و از آن به بالا را انسانی و گاه الهی می داند. از اين چشم انداز، انسان هماره برسر دو راههای ايستاده است که يکی راهی به پستی (جهان جانوری) و ديگری راهی به بلندی( جهان انسانی) دارد. مولوی اين افسانه را با چشمداشت به انديشههای عزيزالدين نسفی اين گونه پرورده است: در حديث آمد که خلاق مجيد خلق عالم را سه گونه آفريد يک گُره از حمله عقل و علم و جود آن فرشته است و نداند جز سجود نيست اندر عنصرش حرص و هوا نور مطلق زنده از عشق خدا يک گُروه ديگر از دانش تهی همچو حيوان از علف در فربهی او نبيندجز که اصطبل و علف از شقاوت غافل است و از شرف وان سوم هست آدميزاد و بشر از فرشته نيمی و نيمش ز خر نيم ِ خر خود مايل سفلی بود نيم ديگر مايل علوی بود تا کدامين غالب آيد در نبرد زين دوگانه تا کدامين برد نرد در اين منظومه، سخن از نبرد هماره بالا تنه انديشه ورز و آگاه و آرمان گرای انسان با پايين تنه نشخواگر و تخميرگر اوست. در اين نبرد، نيمه آگاه هستی که خانه خِرَد انسان است، او را به وانهادن و انکارِ نيمه نشخوارگر می نمايد و رهايی از چنبر اين چگونگی را خواستار می شود. "انسان کامل"، از اين ديدگاه کهن که ريشه در انگارههای تورات دارد، کسیست که نشخوارگری را وامی نهد و يکراست بسوی خورشيد، اين چشمه بی پايان نمای هستی پر می کشد. اما از آنجا که چنين کاری شدنی نيست، ناگزير از دستيابی به آن از راه پرواز با بالهای خيال در جهان روياست. جهان نگری انسان در دوران پيش مدرن، برپايه تعريف، تعبير و تفسيرِ ويژهای از مفهوم "انسان"، استوار بود که با تعريف و تفسير مدرن يکی نيست. چگونگی بررسی چيستان جهان در هر دوره، پيوندی نزديک با پنداره انسان از چيستی و کيستی خويش دارد. اين پنداره، دورنمايی کلی از شخصيت عام ِ تاريخی-فرهنگی انسان است که فهرست رفتارها، کردارها، باورها و ايستارهای وی در هر دوره را با همه ويژگی های آن دربر می گيرد. برای نمونه، يونانيان باستان تعريفی ديگرگونه از آنچه ما امروز از مفهوم انسان داريم، داشتند. بررسی آثار هومر و جستاوردهای باستان شناسيک نشان میدهد که يونانيان باستان نه تنها با دوگانگی تن و روان که بعدها هسته مرکزی انديشه يونانی شد، آشنا نبودند، بلکه تن خود را نيز يکانی يکپارچه نمیپنداشتند و هريک از اعضای تن خود را نيز جدا از يکديگر و خودمختارمیدانستند.2 در آثارِ هومر هرگز به تن و بدن اشاره نشده است و به جای آن از اعضا و جوارح سخن رفته است. پس اين تن که ما امروز آن را يکان هماهنگی می پنداريم و تماميت آن را در ذهن خود لمس میکنيم، برای يونانيان باستان، مجموعه ای از اجزای مجزا بود. اين انگاره را نگاره های باستانی نيز تاييد میکنند. در نقاشیهای مانده از آن روزگار، تن انسان بصورت مجموعه ای از اعضای هم رديف و ناپيوسته ترسيم شده است. نکته مهم ديگر در اين نقاشیها، درشت بودن بخش ميانی تن، يعنی از ناف تا زانوهاست. در نقاشی انسان کنونی، سر و صورت و سينه برجسته می شود و عکسهای رسمی، برداشتهايی از اين بخشهای بدن است اما چون يونانيان باستان، پايين تنه را به خاطر اهميت آن در توليد مثل و روابط جنسی، مرکز وجود می پنداشتند، اين بخش از بدن را در نقاشیهای خود برجسته و پرنما میکردند. البته چند سده ای پس از آن، مرکز هستی در باور انسان، از ميان ِ تن به دل (قلب) انتقال يافت. اين چگونگی از آنرو رخ داد که بيشتر واتابهای عصبی و واکنشهای هورمونی در ناحيه سينه انسان لمس می شود. در نيمه دوم قرن هيجدهم، مرکز بدن ، در جغرافيای خيال انسان، از سينه به سر منتقل شد و مغز جايگزين دل گرديد. پنداره يونانيان از چيستی انسان، جهان نگری ويژه ای را نيز شکل داده بود که براساسِ آن جهان نيز چون تن ِ انسان، مجموعه ای از نيروهای ناپيوسته بود که هر يک را خدايی راهبری می کرد. وجود خدايان گوناگون، جهان را آوردگاه نبردِ آنان و نيروهای ناهمساز آنان کرده بود. در چنان جهانی، هرالهه ای برای نگهداری و گسترش دامنه خدايی خود و نيز چيرگی برخدايان ديگر، با دميدن نيروهای ماورايی و مرموز خود در مردم، از آنان مدد میجست. چنين بود که در پنداره يونانيان باستان، انسان پايگاه نشست نيروهای ناهمايندی بود که از وی عروسکی جنبنده اما ناکناور ساخته بودند. عروسکی که سررشته هر تکانش در دست خدايی بود و هرچه استاد ازل می گفت بگو، او می گفت. در اين نگرش انسان مسئول رفتارها و کردارهای خود نيست زيرا بخش های مختلف بدن وی را خدايان گوناگون با اهداف و نيازهای ناهماهنگ اداره می کنند. آنسان که پيداست، چون يونانيان باستان، انسان را موجودی يکپارچه نمیپنداشتند، جهان نيز از چشم انداز آنان آميزه ای از نيروهای ناهمايند و ناسازگار می نمود. چنين است که میگويم که ساختار انسان در هردوره، بدون آگاهی از تعريف و تفسير انسان در آن دوره ميسر نيست. تا اينجا سخن درباره نقش تن در شکل گيری پارهای از پندارههای ذهنی انسان بود و چون تن انسان پديداری ارگانيک و برآيشیست، ناگزير بايد بازتابهای آن در شيوه شکل گيری اخلاق و انديشه را در زمره عوامل زيست شناسيک اين دو آورد. اما زيستمايه اخلاق انسان، گرايش ژنتيک او به ماندگاری ست. در اين سيستم اخلاقی، هر آنچه ماندگاری انسان برروی زمين را بيشتر و بهتر می کند، خوب و نيکو و هرچه از اين چگونگی می کاهد، زشت و ناشايست پنداشته میشود. چنين است که در همه فرهنگها آدم کشی بزرگترين گناه است ونجات دادن جان انسان در زمره بهترين وزيبنده ترين کارها. نيک و بد هر کردار در همه جای جهان با چشمداشت به نقش در آن کار در کاهش و يا افزايش ماندگاری انسان قابل بررسیست و هماره نيز چنين بود ه است. ريشه هر نيکويی در پرتو ياریاش به ماندگاری انسان بايد بررسی شود. اين نکويی ممکن است با چند حلقه به ماندگاری انسان پيوند خورد، همچنان که زشتی زيشه در سازههای زندگی ستيز و مرگ آورد دارد. با اين حساب، اخلاق، سيستم سامان دهنده رفتارها و کردارهای انسان در راستای ماندگاری بيشتر او در جهان است. البته می توان گفت که برخی از گذارههای اخلاقی که بر پايه باورهای دينی و خرافی شکل می گيرد، ای بسا که دشمن ماندگاری مردم آن سرزمين باشد. در اين صورت، يا آن گزارهها روزگاری سودمند و کارا بوده است و اکنون زمانمند نيست و يا ريشه در سود بخش ويژهای از مردم آن سرزمين دارد. انسان چون ديگر جانوران زينده ای خود پسند و خويشتنخواه است. آرمانشهر ژنتيک هر فرد آنجاست که در آن ابر و باد و مه و خورشپد و فلک برای سود و رفاه وی درباشند. جايی که نه تنها ديگران، بل که همه جانوران و گياهان و زمين و زمان در خدمت برآوردن خواهشهای بی پايان آن فرد باشند. البته اين آرمانخواهی را ذهن اخلاقی ما درک نمی کند و ای بسا که شما بگوييد که من يکی که اين گونه نيستم. اين گونه نبودن شما از آنروست که آموزش و پرورش ِ اجتماعی، ذات زيستاری شما را از زينده ای تمام خواه و خودمدار و جهانجو به زينده ای فرهنگی و انسان دوست و اجتماعی بدل کرده است. از اينرو، ای بسا که شما کس و يا کسانی را نيز از خود بهتر و برتر بپنداريد و فرصتهای زيستيار زندگی خود را نيز با آنان تقسيم کنيد. اما ذات جانوری انسان را بايد در خوی بيشه زادن جستجو کرد و نيز در رفتارها و کردارهای کودکان يک روزه. آموزه های فرهنگی و اجتماعی، ديو درون انسان را مهار می کند و از وی زينده ای ديگری- بين و نرم رفتار میسازد. زينده ای که می تواند تا پای جان به ديگران کمک کند. تنها انسان است که آداب ادب می آموزد و میتواند اهل تعارف باشد. در جهان جانوری، کسی با کسی تعارف ندارد. اما همين انسان فرهيخته ِ نرم رفتار، آن گاه که ماندگاری خود را در خطر می بيند، بسيار زود به جانوری درنده بدل می شود. اين چگونگی را می توان در ميان آنان که ناگهان در فضاهای بسته مانند انبار دربسته و يا حزيره ای دور افتاده گرفتار می شوند و ناگزير از گذراندن آخرين ساعات زندگی خود با يکديگرند، ديد. اين بنديان، اگر خوراک و نوشاک کافی نداشته باشند، بسيار زود به کشمکش و ستيز با يکديگر میپردازند و اندک اندک به فکر کشتن و خوردن يکديگر میافتند. اين چگونگی در تاريخ رويدادهای ناگوار، نمونه های فراوان داشته است. گزاره های اخلاقی همه پذيرههای اجتماعیست که انسان را در ماندگاری بيشتر در روی زمين ياری می کند. زندگی از چشم انداز ِ اين گذارهها، ارزشمند ترين پديدار هستیست که ارزشهای ديگر را معنا می بخشد. از اين ديدگاه، نيک و بد، اهورا و اهريمن، ديو و پری همه نمادهای زندگی و مرگاند و اخلاق انسانی تنها چيزهايی را که نقشی زيستيارانه دارند، ارزشمند می پندارد. ...................................... 1. Solar Machine 2.برای آشنايی بيشتر با ذهنيت و فرهنگ يونان باستان به اين کتاب سری بزنيد. Dodds, E.A. The Greek and The Irrational (1973) Berkeley University Press. بازگشت به خانه |
seedbox vpn norway |