DOCTYPE html PUBLIC "-//W3C//DTD XHTML 1.0 Transitional//EN" "http://www.w3.org/TR/xhtml1/DTD/xhtml1-transitional.dtd"> گــُـــــوبـاره <$BlogRSDUrl$>

گــُـــــوبـاره
 

Sunday, January 01, 2006


پيرامون زبان فارسی 


يادداشت های کوتاهی که در چند ماه گذشته در اينجا پيرامون زبان فارسی نوشته شد، دوستان بسياری را از دور و نزديک به واکنش واداشت که پايانداد آن ها سبب شد که دنباله آن نوشته را رها کنم. اکنون پس از چندين هفته، باز خوانندگان و دوستانی از من خواسته اند که آن رشته را پی گيری کنم. در پاسخ اين دوستان بايد آنچه را که پيش تر نوشته ام باز ياد آوری کنم که من نه زبان شناس ام و نه دانش چندانی درباره زبان فارسی دارم. راستش، من سال هاست که در ايران نبوده ام و اين فارسی دست و پا شکسته را نيز در بيرون از ايران آموخته ام. آنچه را در اين باره نوشتم، انديشه های پراکنده ای بود که پيرامون زبان فارسی در ذهن داشتم و اگرچه واگشايی اين انديشه ها می تواند کتابی چند صد صفحه ای باشد، اما چنين کاری نياز به زمانی آرام و روزگاری رام است، که بدبختانه اکنون مرا نيست.

اما پرسشی را که پيام های خوانندگان و دوستان در ذهن من رويانده است اين است که چرا ما درباره زبان فارسی کنجکاو شده ايم؟ من در اين وبلاگ تا کنون چندين بحث تازه را آغاز کرده ام و پس از چند يادداشت کوتاه، دنباله کار را رها کرده ام. گاه يکی دو خواهنده و خواننده چرايی اين چگونگی را از من پرسيده اند و گاه هيچ کس. شايد بسياری از اين بحث ها، مانند نوشتن درباره "برآيش شناسی"، برای نخستين بار به اين شيوه به زبان فارسی نوشته می شد، اما اين بار می بينم که نوشتن چند يادداشت آماتوری درباره زبان فارسی، کنجکاوی بسياری را برانگيخته است. چرا؟

شايد از آنروست که ما تازه به روزگار" زبان آگاهی" پا گذاشته ايم. يعنی که تاکنون کاربرانِ نا آگاه زبان، اين پديده ژرف و شگفت بوده ايم و نيازی نيز به آگاهی از آن و پرداختن بدان و شناسايی چيستی آن نداشته ايم. اين ناآگاهی از خويشتن ِ خويش و جامعه و جهان، يکی از ويژگی های تاريخی ماست. گويی که ما هماره با طبيعت زيسته ايم و هرگز توانايی جدا کردن خود از جهان و فاصله گرفتن از آن را نداشته ايم و اکنون در پی رويداد ژرف بی همانندی در تاريخ بشری، يعنی انقلاب 57، اندک اندک داريم از خواب هزاره های کهن بيدار می شويم و خود را از بودن با طبيعت جدا می کنيم وآگاهانه پا در طبيعت می گذاريم. اگر چنين باشد اين بزرگترين رويداد تاريخ ذهنيت ما خواهد بود.چنين باد.

آن که با طبيعت زندگی می کند، چون بخشی از طبيعت، ناآگاه از هستی خوِيش در جهان است. آگاهی هنگامی پديد می آيد که من توانايی جدا سازی خود از جهان را داشته باشم و خود را در سويی و جهان را در سويی ديگر بپندارم. اين چگونگی انسان را از با طبيعت بودن می رهاند و او را جدا از آن در آن می دارد. اين رويداد ذهنی آغاز راه پرسشگری ست. چيستی، چرايی، چگونگی هنگامی رخ می نمايند که انسان خود را يکانی سوای از ديگر اجزای طبيعت بداند. اين چگونگی برای ما ايرانيان از هنگام رويارويی ما با فرهنگ غربی رخ نموده است و پس از انقلاب پر نماتر شده است . پيش از آن ما خود را در مرکز جهان می پنداشتيم و برآن بوديم که ايران دل عالم است و بر آن بوديم که جهانيان می بايست زمان و مکان خود را با زمان و مکان ما ميزان کنند. انقلاب 57 نشان داد که بسياری از پيشداوری ها و پنداره های ما درباره جهان و کارکرد آن نادرست است و اين ماييم که سازی ناساز و ناسازگار با زمانه خود سر داده ايم. اين چگونگی ما را به ناگهان از خواب خوش هزارهای افسانه ای برجهاند و توجه ما را به چيستی و کيستی خود کشاند. اين رويداد تاريخی ناگهان زير پای ما را خالی کرد و چرت خوش خيالانه ما را پاره کرد. از آن پس ايرانی که خود را در مرکز هستی می پنداشت به پيرامون جهان پيچيده مدرن پرت شد و نماد واپسگرايی و خرافی بودن و افسانه باوری شد.

اکنون ذهنيت شکست خورده ايرانی که شکست خود را ناشی از آموزه های ناراست تاريخ خود می داند، برآن است تا آگاهانه به کالبد شکافی خويشتن ِ فرهنگی خويش بپردازد و آگاهانه زوايای آن را بررسد. چنين است که در ايران کنونی پرداختن به تاريخ و جامعه شناسی و روانشناسی و زبانشناسی و خاطره نگاری، رونق يافته است و ذهن کنجکاوان پرسشگر ما را درگير کرده است. از اينروست که می گويم زورگار ما روزگار زبان آگاهی ست. البته اين چگونگی خود بخشی از نياز مردم به آگاهی از تاريخ و فرهنگ ايرانی ست. تاريخ و فرهنگی که صد ها سال به آنان نويد روزگاری بهتر و برتر را داده بود و در بزنگاهی تاريخی که مردم خود را در آستانه چنان روزگاری می پنداشتند، ناگهان روزگار ديگر شد.

پس پرداختن ما به زبان و پيچيدن به آن در روزگار کنونی برای واگشايی رازهای افسونبار اين پديد شگفت و رازگون نيست بل، که ما می خواهيم به گونه ای راز ورشکستگی خود را با بررسی پديدارهای فرهنگی خود بيابيم. يعنی که ما اميدواريم با شناسايی زبان فارسی و ويژگی های آن، ذهنيت ايرانی را بشناسيم و دريابيم که چرا و چگونه چنين شد.

گذشته از آن که گفته شد، آگاهی زبانی ما پيوندی نيز با آشنايی ما با زبانهای بيگانه در سده کنونی و شمار فزاينده ِ فارسی زبانان ِ برونمرزی در دهه های کنونی دارد. زبانشناسی مدرن، زبان را نه تنها ابزاری برای ترابری مفهوم و معنا می داند که آن را داربست ساختار انديشه و جهان نگری انسان می شناسد. زبانشناسان پيشين، کار خود را تنها شناسایي دستور زبان و شيوه کاربرد آن می دانستند، اما امروزه زبانشناسی بخشی از روانشناسی مدرن است و برخی از روانشناسان اجتماعی برآنند که با بررسی هر زبان می توان به شيوه کارکرد ذهن و روان کاربران آن زبان پی برد. شوربختانه تاکنون اين گونه نگرش به زبان به فرهنگ ما راه نيافته است. هنوز ما از هر نوشته ای درباره زبان ، انتظار آموختن قواعد دستوری داريم و اين پنداره که می توان با بررسی چم و خم های زبانی به شيوه انديشيدن و پنداشتن و انگاشتن ِ کاربران آن زبان دست يافت، در فرهنگ ما جا نيفتاده است.

دنبــاله دارد.


blog counter
seedbox vpn norway