DOCTYPE html PUBLIC "-//W3C//DTD XHTML 1.0 Transitional//EN" "http://www.w3.org/TR/xhtml1/DTD/xhtml1-transitional.dtd">
گــُـــــوبـاره | |||
Friday, December 30, 2005
برآيش چيست؟ برآيش، كُند ـ روندِ ديگرگونيهاى زيندگان از آغازِ پيدايش هستى تاكنون برروى زمين است. اين روند نزديك به سه ميليارد سال پيش با آغاز نخستين جرقه زندگى آغاز گرديده است و همزمان، همگام با دگرگونيهاى زيستبومى، گونه ها و دسته ها و رسته هاى گوناگونى از قارچ، ويروس، باكتري، گياه و جانور پديد آورده است. برآيش، روندى هماره دركار و پايان ناپذير است و تا هنگامى كه زندگى بر روى زمين هست، كشش ها، كوشش ها و واكنش هاى برآيشى نيز در كار خواهد بود. از ديدگاه برآيشى، همه زيندگان كنونى، زاده تك ياخته اى هستند كه اندى پس از سرد شدنِِ ِ پوسته رويين زمين در جام آغازين ِ هستى برآمد و اندك اندك در گذرِ تاريخ، فواره وار به شاخه ها، خوشه ها و ذره هاى گوناگون روگردانيد. بنابراين، نمايه هاى گوناگون ِ هستى، چشمه اى همگون داشته است و همه زيندگان هنوز نيز نيازهاى بنيادين همگونى دارند. نمونه اي چگونگى، نياز به هوا، آفتاب، خوراك و نوشاك است. دگرگوني هاى برآيشى، پى گير ِ هدف ويژه اى نيست و خواستى جز سازگارتر ساختن ِ تن و جان زيستاران براى ماندگارتر نمودن ِ ژن هاى آنان در جهان ندارند. اين روند آنچنان كُند است كه انسان را ياراى ديدن آن نيست زيرا دگرگوني هاى برآيشى كه همان دگرگوني هاى ژنتيك است، پس از صدها و گاه هزارها سال شكل مى گيرد و پديد مى آيد. برآيش و تكامل برآيش، آنگونه كه در كتابهاى درسى آمده است به معناى تكامل نيست. پنداره " تكامل" و گرايش انسان بسوى كمال، پنداره اى دينى است كه در آن هر ذره، نمادى از ذاتِ كامل پروردگار است كه تسبيح گويان در آرزوى رسيدن به كمالِ، هماره بسوى او روان است. البته اين كمال دست يافتنى نيست. نگرش هاى آئينى بويژه اديان سامى، انسان را رودى از بهشت مى پندارند كه سرپيچى از فرمان پروردگار، او را بسوى اين جهان رانده است. اين رود، فرد را به دوراهه اى مى رساند که يكى بازگشت به بهشت و ديگرى راه دوزخ است. انسان از ديدگاه اديان سامى، آفرينه اى كمال جوست و جهان آزمايشگاه وى براى سپردن راه تعالى و نشان دادن سزاوارى او براى بازگشت به اصل خويش است كه اصل ِ برترين از فردوس برين است. از اين ديدگاه، انسان هيچ پيوند نژادى با ديگر زيندگان ندارد و تافته جدا بافته ای ست كه پروردگار جهان پس از آفريدن وى برخود درود فرستاده است. ديدگاه برآيشى، چشم اندازى واروى نگرش هاى آئينى دارد. اگر تئورى بيگ بنگ را در برابر افسانه آفرينش بگذاريم، اين تئورى، آغاز ِ هستى را دوزخى خروشان و جوشان از آتشاب ِ ناشى از انفجارِ بيگ بنگ مى پندارد. از اين ديدگاه، انسان رودى از دوزخ است كه بسوى اكنون و آينده روان شده است. اين رودِ برآيشى، رودِ زندگى است كه ميلون ها سال پيش، از دل آتش و آب برآمده است و همراه با دگرگوني هاى زيستبومى ديگرگون و رنگارنگ گرديده است. بخشى رويش خود را در خاك فروبرده است و زايش و رويش خود را با بهار همراه كرده است و بخشى ريشه در خون. چنين است كه امروز زندگى را در شكل ها و شيوه ها و رنگ هاى گوناگون مى توان ديد. برآيش، كاروان زندگى را همزى، هم پيوند و هم نياز مى داند و برآنست كه نژادِ هيچ زينده اى را برديگرى برترى نيست. رده بندى ِ برآيشى، شكلى افقى دارد و برآيش شناسان، زيندگان را در گستره اى همگف رديف مى كنند. از اين ديدگاه، انسان يكى از مليونها زينده زمين است كه هيچ گونه برترى ِ برآيشى برديگر جانوران ندارد. البته اگر پيشرفت را توانايىِ دستبرد در سازه هاى زيستى و سازمان ژنتيك زيندگان بدانيم و بپنداريم كه با بازپردازى ِ ژنها، انسان روزى خواهد توانست كه همه بيماريها را درمان كند، آنگاه مى توان گفت كه انسان رودى از دوزخ است كه بسوى بهشت روان است. البته اين بهشت افسانه اى و آرمانى است و تا جاودان هماره در راه خواهد بود. ديدگاه برآيشى، پيدايش جهان و زيندگان را بى برنامه و ناهدفمند مى داند و رده بندى جانوران را تنها با چشمداشت به تاريخِ برآيش آنها و بدون هيچ ارزشداورى شكل مى دهد. برآيش، روندى خود مدار و ناهدفمند است. گزينش هاى برآ يشى تنها در پاسخ به نيازهاى زيستى شكل مى گيرد. همه گياهان و جانوران، خواهان ِزندگى در همه سرزمين هاى جهان هستند تا تخم و تخمه خود را هر چه بيشتر برروى زمين بپراكنند، اما در هر سرزمين، تنها زيندگانى كه با سازه هاى زيستىِِ آن زيستگاه، سر سازش دارند، مى توانند بمانند: ماهى در كوير ديرى نمى پايد و شتر نيز از آب گريزان است. چنين است كه در هرسززمينى تنها گياهان و جانورانى كه توانايى ساختن با دشواريهاى زيستبومى آن سرزمين را داشته اند، مانده اند. اين شيوه گزينش خودبخودى، طبيعى و برآيشى است. همه زيندگان كنونى قهرمانان زندگى هستند زيرا كه اينان از ميان ِ بى شمار زيندگانى كه توانايى سازگارى و ماندگارى نيافته اند، در ميدان هستى برگزيده شده اند. در طبيعت، در برابرِ هر زيندهِ پيروز، مليونها نسل ناكام وجود دارد كه هيچ يك تابِ ماندگارى در زيستبوم خود را نداشته است. ازميان آنانى نيزكه اكنون از پىِ هزاره هاى صبر و ستيز و فراز و فرودهاى برآيشى گذشته اند و به اينجا و اكنون رسيده اند، اندك دگرگونى ناگهانى آب و هوا مى تواند بسيارى از آنها را از گستره هستى بدر كند. هر بار كه دماى زمين اندگى گرمتر و يا سردتر از آ نچه كه بايد مى شود، نسل ِ هزاران زينده برمى افتد و هزاران زينده تازه به جهان مى آيد. ۴. نقش زيستيارى هنر هنر از ديدگاه برآيشى داراى دو نقش بسيار اساسى است. نخست، زدودن ِ يكنواختىِ هستى و ديگر فراهم آوردن زمينه براى اندوختن تجربه انسانى. شايد يكى از بزرگترين ويژگي هاى انسان كه وى را از ديگر جانوران جدا مى كند، آگاهى وى از وجود خويش در جهان است. اين توانايى سبب مى شود كه انسان هماره در همه دوران بيدارى ِ خود، شاهد هستى خويش و كارهاى خود باشد. خودآگاهى ريشه همه دستاوردهاى فرهنگى و هنرى انسان است زيرا تنها در سايه اين توانايى انسان مى تواند بپرسد و با كار و كوشش، پرسش هاى خود را پاسخ دهد. جانوران ديگر هم امروز همانگونه مى زيند كه پيشنيان آنها در سده ها و هزاره هاى پيشين. اما انسان، آگاه از خويشتن و جهانى كه در آن مى زيد، برآن است تا با دستبرد در طبيعت، جهان را بدانگونه كه مى پندارد بايد باشد، بسازد. آگاهى هماره از هستى بمعناى آگاهى از زمينگيربودن انسان و گرفتارى او در چنبر و چارچوب تن نيز هست. چنين است كه كوشش گاهگاه در زودن اين آگاهى كه تابناكترين توانايى انسان است، در طول تاريخ بشر وجود داشته است و انسان هماره به شيوه هاى گوناگون در پى دستيابى به داروى روان گردان و فردافكنى بوده است كه با آن بتواند شعله چراغ آگاهى اندى براى چندى پايين كشد. خيال پردازى يكى از راههاى اين روان گردانى است. هرتصوير تازه هنرى تجربه تازه اى را درذهن انسان پديد مى آورد و وى را براى آنى از زمين و زمانى كه در آن است، جدا مى كند. هنردرشكلِ شايسته خود پران است و انسان را به گستره هاى خيالپرورد مى پراند. اين چگونگى يكنواختى هستى را چاره مى كند و هواى تازه اى در جان تازه خواه انسان مى دمد. افسون درختى كه راه مى رود، چشمى كه مزمزه مى كند، آسمانى كه مى گريد و هر تجربه تصويرى ديگر، در اين است كه در تجربه كردن تمام اين موارد، قوانينى را انسان ثابت مى پندارد، براى آنى به هم مى خورد و انسان خود را با پديدارى تازه رويارو مى بيند. نقش ديگر هنر در كمك به سازگارى و ماندگارى انسان، فراهم آوردن زمينه اى براى دستيابى به تجربه هاى تازه است. گفتيم كه اساسى ترين نقش هر زينده در جهان سازگارتركردن هرچه بيشتر ساختار زندگى خود با زيستبوم خويش براى ماندگارى بيشتر است. يكى از راه هاى اين سازگارى داشتن دانش ِ بيشتر درباره زيستبوم و شيوه هاى بهره بردارى بهتر از آن است. زينده اى كه چم ها و خم هاى زيستگاه خود را مى شناسد واز پستي ها و بلندي ها و خيزگاه ها و خفيه گاه هاى آن آگاه است، ماندگارتر از تازه واردى است كه چيزى چندان درباره آن ديار نمى داند. از اينرو، ماندگارى زيندگان در طبيعت در گرو دانش آنان از زيستبومشان است. البته اين دانش را جانوران آگاهانه نمى آموزند و بيشتر رفتارهاى آن ها در پىِ گذر از هزاره هاى كهن شكل گرفته است و به فهرست رفتارهاى ژنتيك آنها افزوده شده است. درمورد انسان بايد گفت كه وى گذشته از توانايى غريزى در سازگارى و ماندگارى، دانايى آموزشى نيز دارد كه مىتواند آن را از نسلى به نسل ديگر بسپارد. با اين همه، انسان نيز چون ديگر جانوران، زينده اى تجربه خواه، تجربه گر، و تجربه اندوزا است. اين چگونگى در همه زيندگان ذاتى ست و زيندگان را برآن مى دارد تا با كاربرد هرچه كمترِ انرژى و زمان، بهره بردارى بيشترى از زيستبوم خود بنمايند و نيز نيازهاى خود را با هرآنچه كه در زيستگاه آنان فراهم است، همسو نمايند. از اينرو در طبيعت جانورانى كه تاب دگرگونى بيشتر و سازگارى با زيستگاه هاى متفاوت را دارند، شانس بيشترى نيز براى ادامه ماندگارى نسل خود بدست مى آورند. براى نمونه؛ موش كه در زمره بى وسواس ترين جانوران است، در پخش نسل خود برروى زمين نيز از ديگران پيشى گرفته است. زيست شناسان ِ برآيشى برآنند كه چون ماندگارى انسان نيازمند به زندگى وى در چامعه است، دانايى و توانايى چگونه سركردن با ديگران در زمره بهترين و برترين تجربه هايى است كه انسان را در ماندگارى تخمه او در جهان يارى مى كند. چنين است كه بخش بزرگى از انرژى ذهنى انسان بكار نگرش جهان از ديد ديگران مى رود. اين توانايى كه انسان بتواند چيزى را در ذهن خود از ديد ديگرى ببيند و بررسى كند، زمينه زيستى ِ زندگى اجتماعى ست. هر فرد با داشتن اين توان، روانشناس طبيعى كه مى تواند به رفتارشناسى و روانكاوى ديگران بپردازد و چنين نيز مى كند. همين كه كسى بگويد؛ به گمان من فلانى بهمان است، سخنى روانشناسيك گفته است. البته اين سخن براساس روانشناسى طبيعى خود وى خواهد بود و پايه و مايه علمى نخواهد داشت. ارزش داشتن تجربه اجتماعى از ديدگاه برآيشى در اين است كه سركردن با ديگران بزرگترين خطرى است كه انسان با آن روبروست و هرچه ما بتوانيم دانش سازگارى اجتماعى داشته باشيم، شانس بيشترى براى زندگى آسوده ترمى يابيم. اينگونه است كه تجربه بيشتر كه همان دانش بيشتراست، از ديرباز يكى از سنجه هاى پايگاه انسانى و اجتماعى انسان بوده است و پيران، موبدان، عالمان، اهل فن كارآمدها و دانشمندان هميشه و درهمه جا منزلتى والا داشته اند و ناراستان و شاهان از آنان هراس داشته اند. امروز نيز نهادهاى تجربه اندوزى از دبستان گرفته تا دانشگاه و موزه و تالارهاى فرهنگى، همه جايگاه ويژه اى در جوامع بشرى دارند. در اينجا مراد از تجربه اجتماعی, آشنايی با حالت های گوناگونی است که در پی رويدادهای روزمره بدست می آيد. گرايش انسان به دريافت اين تجربه ها و آشنايی با آنها غريزی است و گاه انسان، بی که بخواهد به اندوختن اين تجربه ها می پردازد. توانايی دل سپاری به افسانه و داستان و واکنش های فيزيولوژيک بدن در برابر رويدادهای هر داستان نشانه اهميت تجربه جويی در زندگی انسان و نقش آن در سازگاری و ماندگاری اوست. ارزش زيستياریِ توانايی دل سپردن به ماجراهای ذهنی و سرگرم شدن با آن ها, در واکنش هايی است که اين ماجراها در ما بوجود می آورند. در حقيقت انسان از راه افسانه و داستان و شعر و مثل و متل و فيلم و نمايش تجربه هايی رايگان بدست می آورد که در داد و ستد عاطفی و اجتماعی با ديگران کاربرد فراوان دارد. هنگامی که کسی در جهان ذهنی خود در جلد کاراکتر داستانی می رود و دردی را همانند او تجربه می کند، اين تجربه دستمايه ای برای آينده وی می شود. برای نمونه هنگامی که کسی زيان ناشی از تهمت و يا زخم زبان را بصورت واقعی تجربه کند، از اثر زخم زبان آگاه می شود و در کاربرد آن با وسواس بيشتری عمل می کند. اما توانايی پنداشتن در انسان اين امکان را برای وی پديد آوده است که بدون زخم زبان شنيدن، اثر آن را از راه خواندن و يا شنيدن داستانی در اين باره بصورت رايگان تجربه کند. توانايی درهم ريزی پديدارهای جهان و نيزدستکاری و بازسازی آنها در ذهن، سبب شده است که انسان بتواند پيش از دست زدن به هر کار، نخست آن را در ذهن خود انجام دهد و سپس با مهارت بيشتری به آن بپردازد. اين توانايی که زمينه ساز فرهنگ و هنر در انسان شده است، به گونه ای ناخودآگاه ما را درگير دريافت تجربه های اجتماعی می کند. ميمون از مار می ترسد و هماره از آن گريزان است. اين چگونگی سبب می شود که اگر ماری را تا 50 سانتيمتری صورت ميمونی که راه گريز ندارد، نزديک کنيم، آن ميمون بيهوش شود. اين بيهوشی واکنشی ژنتيک نسبت به مار است که با ديدن مار کارا می شود. پس اگر شبه ماری از پلاستيک نيز بصورت ميمون نزديک گردد، او بيهوش خواهد شد. واکنش های انسان دربرابر ماجراهای هر داستان هايی که تجربه های ژرف انسانی - اجتماعی را در خود دارد نيزمانند واکنش ميمون در برابر مار، غير ارادی و خودکار است. چنين است که انسان در رويارويی با ماجراهای عاطفی داستانی، دگرگون می شود و خود را همدرد و همداستان کاراکترهای آن داستان می يابد. بيشترتجربه هايی که از اين راه بدست می آيد آن هايی است که دست يابی بدان ها در زندگی روزمزه آسان نيست. برای نمونه، در داستان رستم و سهراب، خواننده و يا شنونده، حالتی را تجربه می کند که دريافت آن در زندگی روزمره غير ممکن است. اگر چه انسان در هنگام درک ماجرای هر داستان از ساختگی بودن آن آگاه است، اما واکنش های عاطفی و فيزيولوژيک وی نسبت به آن ماجرا واقعی است. ارزش زيستياری توانايی پرداختن ذهن انسان به ماجراهای ساختگی و همگامی با جريانهای آنها، در واتابی است که اين ماجراها در آينه ذهن انسان دارند. اگر چه ماجرای کشته شدنِ سهراب بدست رستم ذهنی است، اما واکنش خواننده و يا شنونده نسبت به آن عينی است، يعنی که او موقعيت هردو کاراکتر را درک می کند و با حالتهای روانی هردو کاراکتر آشناست. در حقيقت خواننده و يا شنونده هم رستم است و هم سهراب، زيرا که از چگونگی عاطفی هردو آگاه است. توانِ درک حالتهای شخصيت های هر داستان، با همکاری تخيل و حافظه صورت می گيرد. ذهن انسان با آغاز داستان، فضا سازی را آغاز می کند و حافظه، آواهای ويژه هر فضا را از ترکيب داشته های صوتی تصنيف می کند. برای روشنگری سخن، بد نيست بخشی از داستان کوتاهی بنام "غمباد" از زنده ياد غلامحسين ساعدی را در اينجا مرور کنيم: " سرِ يک چهار راه، پشت باجه يک تلفن عمومی، جماعتی صف بسته اند. هوا سرد و بارانی است. همه اين پا و اون پا می کنند و به داخل باجه خيره هستند. مردی گوشی بدست حرف می زند، بی خيال و با آرامشِ خاطر کامل. می خندد، غش و ريسه می رود. سيگاری در می آورد و روشن می کند و به صحبت ادامه می دهد. ديگران عجله دارند، عصبانی اند، غرولند می کنند. يک نفر ديگر از صف بيرون می رود و از عرض خيابان رد می شود و در تاريکی گم می شود. يکی دو نفر ديگر وسوسه می شوند و می خواهند که از صف بزنند بيرون. مردی که اول صف پشت باجه ايستاده، به در می کوبد. مردِ داخل ِ باجه اعتنا نمى كند. مرد دوباره مشت به شيشه باجه مى كوبد. مرد داخل باجه با اخم اشاره مى كند كه عجله نكند. صف مردم اعتراض مى كنند. مرد ِ داخلِ باجه تند تند حرف مى زند، مى خندد، گوشى را مى گذارد، دفترِ تلفنش را برمى دارد. خوشحال است، در را باز مى كند و بيرون مى آيد. همه با خشم او را نگاه مى كنند و زير لب فحش مى دهند و او بى خيال در تاريكى گم مى شود. نفر ِ دوم وارد باجه مى شود......" در اين داستان كوتاه، خواننده با خواندن چند جمله ِ آغازين، فضاى ذهنى خود از آن را مى سازد. بدون توانايى خيال پردازى، چنين كارى ممكن نمى توانست باشد و داستانى نيز در كار نمى بود.از يكسو پنداشتن ِ باجه تلفن و مردمى كه روبروى آن صف كشيده اند و از سويى كوشش ما براى رنگ آميزى عاطفى آنان. پنداشتن فضاى داستان و انگاشتن چگونگى حالت ذهنى هريك. آنچه كه در اين داستان، خواننده را تا آخر مى كشاند، ناتوانى ما از رنگ آميزى عاطفى مردى است كه در باجه ايستاده است و با آرامش خوش و بش مى كند. اين ناتوانى از آنروست كه رفتار اين چهره با آنچه كه از او انتظار داريم متفاوت است. شايد ديوانه باشد يا مست. شايد نابيناست. شايد اين صحنه بخشى از فيلمى است كه بازيگرانِ از هدف فيلم بى خبرند و يا ندانسته درگير چنين كارى شده اند. آنچه كه از اين ديدگاه در هرداستان و نمايش اهميت دارد، تمرين تجربه اندوزى انسان با شناخت و شناسايى همه تجربياتى ست كه مى تواند انسان را در داد و ستدهاى اجتماعى و عاطفى توانمندتر از آن كه هست نمايد. اينهمه از آنروست كه انسان براى همنوع خود بزرگترين تهديد زيستى است . تاريخ نشان داده است كه بزرگترين دشمن انسان، خود اوست. آرى، يكى از اساسى ترين ارزش هاى زيستيارى ِ هنر، بويژه ادبيات، افزايش بنيه تجربى انسان است. شعر ما را به گستره هاى خيال پرود مى برد. گستره هايى كه جز در آسمان آبى خيال، جايى ندارد و داستان ما را با هر آنچه كه تجربه انسانى است آشنا مى كند. به گفته گراهام گرين؛ داستان نويس، دست ِ ذهن انسان را مى گيرد و در دست تجربه هاى آشنا و بيگانه مى گذارد و مزمره تجربى جهان را ممكن مى كند. ------------------------------------------------------------------------------------------------- برآيش را در برابر (Evolution) آورده ام. پيش از اين در زبان فارسى واژه "تكامل" براى اين مفهوم بكار برده شده است كه بار ِ معنايى آن مخالف Evolution است. |
seedbox vpn norway |