DOCTYPE html PUBLIC "-//W3C//DTD XHTML 1.0 Transitional//EN" "http://www.w3.org/TR/xhtml1/DTD/xhtml1-transitional.dtd"> گــُـــــوبـاره <$BlogRSDUrl$>

گــُـــــوبـاره
 

Tuesday, November 29, 2005


پنـداره ها 


يكى از شگفتي هاى ذهن انسان اين است كه هر پديده ناملموس و تجربه نشده را شكلى خيالى مى دهد تا نگهدارى آن را در انبان ِ حافظه ممكن سازد. براى نمونه هنگامى كه به رودكى مى انديشيم، مغز ما تصويرى خيالى از روى او را بر پرده ذهنمان مى اندازد. اين تصوير در پرتو شنيده ها و خوانده هاى ما درباره اين شاعر بزرگ پارسی سرا و زمان و مكان او ساخته مى شود.

پنداره هاى هركس، پيش از آن كه درباب و باره چيزى باشد، نماينده و نمايشگر دانش، تجربه، ارزش ها، آرمان و باورهاى خود اوست. نگاه ما به جهان، نيم نگاهى به خويشتن خويش است و تعريف هايمان - همه به ناگّزير- تعريف و تفسير ِ جهان دروني خودمان. اين همه را گفتم تا بگويم كه پنداره ها و انگاره هاى ما از ديگران، چشم اندازى از ديدگاه ماست و بس. پس برويم سر آنچه در اين جا مى خواهم بگويم. پنداره هاى من از برخى از شاعران و كسان و كارها.

براى من از پيشينيان، رودكى، فردوسى، خيام، نظامى، حافظ، سعدى و ايرج ميرزا ازشاعران ديگر برترند. رودكى نخستين شاعرِ شيفته و شيداى ايرانى است كه در آ نچه از او بجا مانده است، رگه هاى درخشانى از شعر جاويد مى توان يافت. رودكى در ذهن من شاعرى شوخ و شنگ و خوشباشنده و آسان ـ گذار و نازكدل است. مردى كه با بالهايى از نسيم با آب جوى موليان هماره روان است. فردوسى بينشمندى انديشمند و فرازمان خويش بوده است. شاعرى هنگام شناس و دردمند. درد او درد هويت و كيستى قومى بوده است و كارش ـ شاهنامه – درمانى براى آن درد. گاه کسانی براو خرده می گيرند که چرا وی برای نوشتن شاهنامه خواهان مزد بوده است و از محمود احمدی نژاد غزنوی رنجيده است. اينان ذهن و زبان و زمان فردوسی را با ارزش های امروزی می سنجند و همه خطاهای ديگرشان نيز از همين يک ناشی می شود. ذهن من از فردوسى، فرازمندى قله نشين ساخته است كه فراتر از ديگران، گيسوان سپيدش با ابر و ابهام درهم تنيده است و در ژرفای افسانه ها ی کهن جا دارد.

نظامى قله ای اوجنده در شعر فارسى ست كه شعرش نمايشگر گسترا و ژرفاى دريا ی شعر فارسى و ساختارِ ديدمانى آن است. آثار نظامى از ديدگاه سامانمند و پردامنه اى برخاسته است که در پرتو آن مى توان بحران هاى كنونى ادبيات و حتى فرهنك فارسى را سنجيد. حافظ را بايد فرزانه اى جهانى دانست. كسى در رديف گرانانی چون هومر، شكسپير و ميلتون.

ايرج ميرزا رندى تمام عيار و دام گريز بوده است. اگر چه گوهره شعرى او را نمى توان با دريا دلانى كه پيش تر از آن ها سخن رفت برابر دانست، اما به گمان من اين شاعر بزرگ سال ها نامش در گستره ادبيات فارسى پرنما خواهد بود. چنين باد. هادی خرسندی را می توان همتای امروزی ايرج ميرزا دانست.

از شاعران روزگار كنونى، براى من نيما، شاملو، فروغ فرخزاد و سهراب سپهرى از ديگران برترند و از اينان شاملو برترين. نيمايوشيج شاعرى نوآور، نوپرداز و نوانديش بود. از ديگر ويژگي هاى اين شاعر بزرگ آگاهى وى از اهميت كار خود بود. نيما مى دانست چه مى كند و هم از اينرو، اهل جنجال و جدل نبود. همزمانان او مانند هدايت، گاه و بيگاه به حوزه هايي مانند دين و خرافه مى پرداختند كه بسيار جنجال انگيز بود. نيما از گفتن و نوشتن در اين زمينه ها گريزان بود و اين خود نشانه اى از تيزهوشى وى و نيز آگاهى او از كارخود بود. او می دانست که شاعر است و شهرت شاعری خود را خرج کارشناسی های ديگر نمی کرد.

شاملو را با هيچ يك از شاعران ايرانى در هيچ زمانى نمى توان همانند دانست. در سنّت شعرى ما هرگز شاعرى اين چنينى وجود نداشته است. وى گونه تازه اى از خيال انگيزى را در شعر فارسى بنياد نهاده است كه به ادبيات مدرن اروپا نزديكى بيشترى دارد تا با ادبيات فارسى. شاملو در جايى گفته است كه من شاعر ملى ايران نيستم و اين سخن بجايى ست زيرا بسيارى از آثار او هيچ رنگ و بويى از كنش ها و منش هاى فرهنگى ما ندارد. خيال انگيزى دربرخی از شعرهای شاملو به گونه اى ست كه با بهترين و برترين شعر امروز جهان برابرى مى كند. شاملو يكى از شاعران بزرگ جهان است، اما بدبختى او در ايرانى بودن اوست. اگر چه شهرت شاملو سبب شده است که بسيارى از كسانى كه خود را روشنفكر مى پندارند، خود را با شعر شاملو آشنا بدانند، اما شعر او بسيارى از هم ميهنان او را برنمى انگيزد. شعر شاملو، ويرانگر نگاه ايرانى به جهان است و هم از اينرو نمى توان او را شاعر ملى خواند.

فروغ فرخزاد را نيز بايد همپايه شاملو در شعر فارسى دانست. فروغ نيز چون شاملو شاعرى مدرن و امروزى است و شعر او را بايد در زمره تازه هاى شعر فارسى دانست. بسيارى برآنند كه فروغ بزرگترين شاعر معاصر ايران است. به گمان من، اگر چه فروغ يكى از شاعران بسيار بزرگ كشور ماست، اما اندى از شهرت او مايه ور از مرگ نابهنگام اوست. با اين همه من فروغ فرخزاد را يكى از ماندنى ترين شاعران سده كنونى مى دانم و شعر او را گاه و بيگاه مى خوانم.

سهراب سپهرى يكى از شاعران بزرگى ست كه متاسفانه شرايط زمانه ای که در آن می زيست،‌ به او اجازه شناخته شدن نمى داد و اگر چه پس از مرگ وی نيز برخى بهره برداري هاى ناروا ازشعرش كردند، اما اين همه، چيزى از اهميت سهراب سپهرى كه وامدارِ آب و خرد و روشنى بود، نمى كاهد.

از اين چند چهره كه بگذريم، مى توان گفت كه عليرغم مواجى هاى گوناگون برخى از بندبازان و باند بازانِ ادبى، شعر ما در روزگار كنونى، بويژه در سه دهه گذشته، چندان بارور نبوده است. شايد هم من از تازه های اين حوزه بی خبر مانده ام. البته در اين رهگذر، يادى نيز از مهدى اخوان ثالث بايد كرد كه مى توان او را آخرين و جدى ترين شاعر كلاسيك در ادبيات معاصر ايران دانست. اگر چه اخوان به جمع رهروان نيما پيوست، اما چشم انداز شعرى او هماره كلاسيك و سنتى ماند.


blog counter
seedbox vpn norway