DOCTYPE html PUBLIC "-//W3C//DTD XHTML 1.0 Transitional//EN" "http://www.w3.org/TR/xhtml1/DTD/xhtml1-transitional.dtd"> گــُـــــوبـاره <$BlogRSDUrl$>

گــُـــــوبـاره
 

Monday, October 31, 2005


پيـرامون ِ زبان فارسـی 


بخش سوم:

گفتيم که کاهش فعل های ساده و سستی بنياد ساختار دستوری هر زبان، دو نماد ِ پر نمای ناراستی و ناپايداری آن است. زبان، پديده ای پويا و دگرگون شونده است، اما اين دگرگونی تنها در چارچوب دستور آن زبان آزاد است و هنگامی که به ديگرگون کردن ساختار دستوری زبان کشيده شود، پس از چندی به جايگزينی آن زبان و يا نابودی آن کشيده می شود. هنگامی که فرهنگی بر فرهنگی ديگر چيره می شود، زبان فرهنگ شکست خورده، اندک اندک از درون تهی می شود و انگ و رنگ زبان فرهنگ چيره را بخود می گيرد. اين چگونگی، نخست با بارش بارانی از واژه های زبان چيره آغاز می شود و سپس نوبت به پنداره های هر واژه می رسد. مراد از پنداره واژه، فضايی ست که هر واژه در ذهن ما زنده می کند. برای نمونه؛ برای هر ايرانی واژه، "ايران"، يادآور پنداره هايی ست که در زمان زندگی وی شکل گرفته است و با آب و رنگی عاطفی بر پرداخته شده است. پنداره هايی که از چشم انداز فرد به زندگی خود بعنوان فردی ايرانی شکل گرفته است. عربها اين واژه را با واژه "عجم"، جايگزين کردند. اين چگونگی به يکباره پنداره های ذهنی هر ايرانی را در آن زمان درهم ريخت و روانشناسی ِ"نگرش از ديد ديگری"، را بر ذهنيت پارسيان حاکم کرد. چنين است که می گويم، گام دوم ِ نابودی هر زبان، دگرگونی پنداره های ذهنی واژگان آن زبان است. 1

سپس تر، نوبت به نابودی ساختار ِ دستوری زبان و جايگزينی آن با دستور زبان ِ فرهنگ پيروز می رسد. اين چگونگی تا آنجا که من می دانم يک بار پس از آمدن عربها به ايران رخ داده است و اکنون بار ديگر زبان زورمند انگليسی، با شتابی بی امان در پی چنين کاری با زبان فارسی و ديگر زبانهای زنده جهان است. البته حضور بيش از دو مليون ايرانی برونمرزی نيز بر اين هرج و مرج زبانی افزوده است. بسياری از ايرانيان فارسی زبان برونمرزی، پس از چند سال ماندگاری در بيرون از ايران، فارسی را - گاه بی که بدانند – با دستور زبان ميزبان خود می نويسند. واژه ها و جمله ها همه فارسی ست، اما منطق دستوری حاکم بر نوشتار بيگانه است. اين نمونه را بخوانيد تا دريابيد که چه می گويم:




"اگر يک نفر بخواهد به يک کار دست بزند بايد به خودش اعتماد داشته باشد. در
نيويورک ما اخيراً يک مسجدی با مساعدت خيرين تاسيس کرديم در جواب به نيازهای
کاميونتی شيعی بلاخص و مسلمانهای اين شهر. با اين که خود امريکاييها هم قبول دارند
که اسلام در ريشه کن کردن فساد در نيويورک يک عامل مهم است، با اين حال هزار مشکل
سر راه ما بپاکردند. عليرغم تبعيض هايی که در مخالفت با ما می کنند، اما همه
همکاران قبول کرده اند که ما بايد به پيش برويم و کار را تمام کنيم. خيلی از
مسلمانان سياهپوست هم در اين پروژه با ما هستند و خوب می دانند که....."

همه کژی ها و کاستی های اين نوشته نشان می دهد که نويسنده اين متن را به انگليسی انديشيده و آن را به فارسی نوشته است.

در پيوند با بحران ترجمه، بايد گفت که اين بحران در فرهنگ ما ريشه در بحران معنا دارد. ما تا زمانى كه تعريف هاى دقيقى از پديدارهاى مدرن وارداتى نداشته باشيم، از ترجمه معناى گفتمانهاى علمى به زبان فارسى نيز ناتوان خواهيم بود. اين جمله را که از زبان انگليسی به فارسی برگردانده شده است، بخوانيد تا بدايند كه چه مى گويم:

" برگس شيل، يك سازنده سنگى كانادايى متعلق به دوره كامبرين، نخستين دوره سنگواره هاى بزرگ، است. كه بايد آن را گنجينه اى جانور شناختى ناميد."
مى خواهد بگويد كه، "فسيلستان برجس شل، در دوره كامبريان - زمانى كه جانوران تنومند بسيارى برروى زمين مى ريستند-
زيستگاه بزرگى بوده است و بايد امروز آن را گنجينه گرانبهايى از فسيل خواند."

در اين جمله، چنين مى نمايد كه مترجم با درماندن از درك معناى جمله اصلى، به ترجمه كلمه به كلمه آن پرداخته است. كارى بيهوده كه معنا را از صافى ترجمه گذر نمى دهد. در پرتو همين شيوه نادرست، بسيارى از واژگان كليدى از زبانهاى فرنگى ترجمه مسخره و بى معنى در زبان فارسى يافته اند. نمونه اى از اين واژه ها، " تارنما" ست. اين واژه مركب از ترجمه دو واژه انگليسى Web، و Site كه امروزه بگونه واژه مركبى در كنار يكديگر نوشته مى شود، ساخته شده است. اين واژه را نمى توان با ترجمه دوبخش آن به زبان فارسى برگرداند و اكنون كه برگردانده اند، واژه ابتر ِ زشت و بى معنايى از آن ساخته اند. بدبختانه كسى كه براى نخستين بار اين واژه را به فارسى، "تارنما" خوانده است، از منطق ترجمه و معنا شناسى در اين گستره بى خبر بوده است. نيز نمى دانسته است كه واژه Web در اين راستا به معناى " شبكه"، و يا "تورينه" است تا تار. واژه ديگر، Site را اشتباه فهميده است و معناى آن را كه "جايگاه" و يا "ساختمان، است، با واژه همصداى ديگرى در زبان انگليسى ـ sight – عوضى گرفته است. منطق ترجمه ايجاب مى
كند كه براى ترجمه اين گونه واژها، به معناى آنها پرداخته شود.2

در برگرداندن برخی از واژگان نيز کاربرد آنها در نظر بوده است، مانند؛ فکس، که، "دورنگار"، و "نمابر"، را در برابر آن گذاشته
اند. اين دو برابر نهاد، نه جامع است و نه مانع. ماشين فکس، تنها دور نگار نيست چون که با نهادن دو دستگاه فکس در کنار هم می توان فکسی از يکی به ديگری فرستاد و گرفت. پس اين دستگاه نزديک نگار هم هست. همان گونه که هم نمابر است و هم نماآور. وانگهی، اگر جامع نيز بود، مانع نمی توانست باشد، چرا که اين صفت ها را به ايميل هم می توان داد.

ترجمه، فن گذر معنا از زبانى به زبان ديگراست. اين كار زمانى ميسر است كه معناى هر پديده در هر دو زبان روشن باشد. ترابری انديشه، کاری فراتر از ترجمه تحت اللفضی گفتمانی از زبانی به زبان ديگر است. ترابرى هر مفهوم، بويژه مفاهيم علمی 3، كارى نهادى ست كه بايد با همكارى چندين سازمان و وزارتخانه سامان يابد. بدبختانه در سده گذشته، بيشتر واردات علمى ما، بى برنامه و ناسامانمند، از راه ترجمه هاى سست و يا کارهای فن آوران بى مايه صورت گرفته است. فرهنگ آكادميك ما، فرهنگ مدرك گيرى ست. چنين است كه امروز ما مدرك داران بى مايه زياد داريم و در برابر اين همه درس خوانده و مدرك دار، دستمايه دانشى چندانی از دانشهاى مدرن نداريم. يادمان باشد كه بيش از صد سالى ست كه ايران دانشجو به خارج می فرستد. صد سال، عمر بسى بيش از سه نسل است. با اين همه هيچ يك از مفاهيم فلسفی و يا علمی را نمى توان يافت كه در فرهنگ ما جا افتاده باشد. هربار كه مترجمى دست به برگرداندن گفتمانى مدرن زده است، خواسته و يا ناخواسته در پى يافتن همتاى آن مفهوم در فرهنگ ايرانى بوده است و در بيشتر زمانها، مفاهيم مدرن غربى را با غزليات مولوى و حافظ و نظامی و سنايی گره زده است و هنر را نزد ايرانيان يافته است.

بحران ترابرى مفاهيم علمى، گرفتارى كوچكى نيست اما چنان كوچك پنداشته شده است كه تا آنجا كه من مى دانم، تا كنون كسى چيزى درباره آن ننوشته است. البته اين مفاهيم آسان هم نيست. شما واژه، " ايده آليست"، را چگونه براى فارسى زبانى كه چيزى در اين باره آن نشنيده است، ترجمه می کنيد؟ اگر بگوييد ايده آليست كسى ست كه از وضع موجود فرا مى گذرد و دل در گرو آرمانهاى خود دارد. يكى از معناهايى كه اين تعريف مى تواند در ذهن شنونده فارسى زبان امروزى شكل دهد، اين است كه ايده آليست، يعنى آدم هپروتى. اگر بگوييد نه. خواهد گفت كه آدم اگر هپروتى نباشد، چرا بايد چشم از آنچه هست برگيرد و دل به آرزوهاى خود بسپارد. كسى كه چنين كارى را مى كند، بايد يك جاى كارش عيب داشته باشد! گرفتارى كار در نمونه بالا در اين است كه ايده آليست، واژه نيست كه بتوان آنرا در برابر واژه اى فارسى نهاد، بل كه مفهومى فلسفى ست كه در فرهنگ ما وجود نداشته است و زبان فارسى نيز كه نماد اين فرهنگ است، واژه اى براى بيان آن ندارد.

(دنبــاله دارد)

.................................
1. نوشتن در اين باره، نيازمند به زمانی دراز است و شايد اين گونه تلگرافی کردن اين انديشه، کار درستی نباشد، اما هدف من در اينجا اشاره ای گذرا به اين نکته هاست.
2. بدبختانه اين گونه واژهاى كليدى ِ بى معنى در زبان فارسى بسيار است و پرداختن به آنها مى تواند موضوع كتابى باشد.
3.
Transference of Knowledge


blog counter
seedbox vpn norway