DOCTYPE html PUBLIC "-//W3C//DTD XHTML 1.0 Transitional//EN" "http://www.w3.org/TR/xhtml1/DTD/xhtml1-transitional.dtd"> گــُـــــوبـاره <$BlogRSDUrl$>

گــُـــــوبـاره
 

Tuesday, August 02, 2005


بر فراز آشيانه هُد هُد 


زيرِ شمشيرِ غمش رقص كنان بايد رفت
"حافظ"

از ديدگاه ژنتيك، ساختار فيزيكيِ زيستاران، برآيند نيازهاي ژنتيك آنهاست و ژنهاي هر تن، از آن چون ابزارِ زيستن و ماندگاري بهره مي جويد. اگر چه تنِ هر زينده هماره در كاربهره بردارى ازهوا و آفتاب و زمين و نيز زيستاران ديگر است، اما درپايان، تنها ژنها هستند كه مي مانند و بخشهاي ديگر بدن چون پوسته اي تهي از مغز، پژمرده و فرتوت و نابود مي شود. البته هر كالبد، ناآگاه ازبنيادِ ژنتيك خود و شيوه كاركرد آن، چنان مي زيد كه گويي خود هدف بنيادين برآيشِ خويش است. اما با پايان يافتنِ دوران كارايي جنسي و بارآوري، همه تواناييهاي جسميِ جانداران با شتابي بي امان فرو مي كاهد و بيشترِ ژنهاي بدخيم، از نهانگاههاي خود سر بر مي آورند. چنين است كه بسيارى از بيماريهاى ژنتيك در دوران سالمندى رُخ مى نمايد.

بررسيِ برآيش زيندگان از ديدگاه ژنهاي آنها مي تواند پديد آورنده اين پنداره باشد كه اگر كالبدِ هر زيستار، ابزارِ ترابري ژنهايش از نسلي به نسلِ ديگر است، پس هر زينده بايد درگيرِ ستيزي هماره با ژنهاي خود باشد، زيرا كه اين دو ـ ژن و تن ـ ناهمايند با يكديگرند: ژنها، كالبد را ابزارِ نگاهداري و زيستياري و بازسازيِ خود مي دانند، اما زيندگان، ناآگاه از وجود آنها، زندگي خود را هدف مي پندارند. يكي از پي آيندهاي اين پنداره، اين پرسش مي تواند باشد كه، پس اگر هدفِ برآيش، پايداري و ماندگاري ژنهاست، برآيشِ تن براي چيست؟

با آن كه هر تن، يكاني خود گردان و يگانه مي نمايد اما در حقيقت، كوهباري از ژنهاي گوناگونِ همزي است كه درگذار از هزاره هاي برآيشي شكل گرفته است و ويژگيهاي آن برآيندهاي نمودينِ ژنهاي كاراي آن است. از اين چشم انداز، بدن هرزيستار، ابزارِ همگون سازي و ماندگاريِ ژنهاي آن است. جانوراني كه براي همگون سازي، نيازي به اين وسيله ندارند، گاه بجاي كاربرد ِانرژيِ ارگانيك خود در ساختن بدن، از ديگر سازههاي موجود درطبيعت بهره مي جويند و بجاي روياندنِ گوشت و پوست و استخوان و خون و عصب، از سنگ و چوب و اليافِ گياهي استفاده مي كنند! مگسك آبزي، نمونه اي از اين گونه زيندگان است. اين حشره كه بيشتر بر روي مردابها و رودهاي كُند رو مي زيد، هنگامي كه سر ازتخم بيرون مي آورد، با تراوش مادهاي كه با گل و لاي بسترِ مرداب تركيب مي شود و سيماني سخت پديد مي آورد، لاكي بر گرداگردِ خود مي سازد و در بزرگسالي، هنگامي كه پوستش اندك اندك سفت شد، ازلاكِ خود بيرون مي خزد و آن را رها مي كند. اين كارِ اين حشره از آنروست كه در خردسالي، تني نرم و شفاف و آسيب پذير و بي پوست دارد و چون همه سازه هاي مورد نياز لاك سازي را در محيط زيست خود فراهم و آسان ياب مي بيند، لاك سازي مصنوعي را آسانتر و ارزانتر از شيوه هاي ديگر مي يابد.

بايد يادآور شد كه همه برآيندهاي طبيعي در پاسخ به نيازهاي برآيشي شكل گرفته است و مي گيرد و در طبيعت هر گز چيزي "ورانياز"، پديد نمي آيد. از اينرو، بهاي هر برآيند، ارزش زيستياري آن است. دراينجا مراد از بها، ميزان كاربردِ انرژي و زماني است كه در ساختن ونگاهداري هر ويژگي به كار مي رود؛ يعني اگر ساختن لاك مصنوعي درمقايسه با لاكِ طبيعي نيازمند به زمانِ كمتري باشد، اين شيوه در طبيعت خودبخود برگزيده مي شود.

نمونه ديگري از اين چگونگي، تار تنيدن عنكبوت براي به دام انداختن حشره ها و جانوران ريز است. تار عنكبوت، تورِ شكارِ اين جانوراست كه عنكبوت بر سرِ راه حشرات مي تند. اين تور، ابزارِ كارعنكبوت است كه اين حشره را بي آن توانايي زنده ماندن نيست. پس،عنكبوت بجاي تار تنيدن مي بايست تني تور مانند مي داشت اما چون تنيدن تور آسانتر و ارزانتر است و تورينگيِ تن مي تواند از سرعت اين حشره در خيز و گريز بهنگام در رويارويي با خطر بكاهد، آن را برگزيده است.

خودكامگي ژنها، نه تنها دارندگان آنها را وادار به كوششِ شبانروزي براي بهكردِ توان بهره وري از طبيعت مي سازد، بلكه گاه كردارهاي برآيشي زيندهاي، جاندارِ ديگري را به خدمت خود درمي آورد. بهره كشي جانداران از يكديگر، هميشه در طبيعت وجود داشته است و شيوه ها و گونه هاي شگفت انگيزي دارد كه ما در اينجا به چند نمونه آن بسنده مي كنيم.

سَكيولينا، صدف درياييِ گياه مانندي است كه با چسبيدن به تنِ خرچنگ و مكيدن خون از بدن آن جانور، زندگي انگلي خود رامي گذراند. اين انگل آبزي، رشته اي بلند و پر نيش دارد كه آن را در زيرشكم خرچنگ مي چسباند و با فرو بردن نيش هاي سوزني خود به تن خرچنگ تغذيه مي كند. اين جانور همچنين با فرو بردن نيشهاي سوزني خود در تخمدان خرچنگ، با مكيدن موادِ غذايي تخمها ازكُنشهاي جنسي آنها جلوگيري مي كند و با اخته كردن خرچنگ، همه مواد غذايي و انرژي جسمي او را كه مي بايد در راه همگون سازي بهكار بَرَد، مي مكد. هر چه خرچنگِ انگل زده بيشتر شكار مي كند ومي خورد، سكولينا پروارتر مي شود و بيشتر جاخوش مي كند.

زيستارِ تك ياختهايِ ديگري بنام " ناس اِما"، همه زندگي خود رااز راه فريفتنِ نوزادان سوسك مي گذراند. نوزاد سوسك تا هنگام بلوغ، تني نرم و شفاف و حلزوني دارد و براي بسياري از شكارگرانِ اين جانور، تُرد و خوشمزه و دلپذير است. بدن اين نوزادان را پيش ازبلوغ، تراوش هورموني نرم مي دارد كه پس از بلوغ خشك مي شود وبدن سوسك، اندك اندك سفت و سخت مي شود. ناس اِما، با ساختن ماده اي همانندِ اين هورمون، از بالغ شدن جانورِ ميزبان جلوگيري مي كند تا جايي كه پس از چندي حجم بدن آن دو برابرِ حجم سوسك ِبزرگسال مي شود تا طعمه مهمان خود گردد.

خودكامگي ژنها، گذشته از وادارد كردن زيندگان به بهره وري اززيندگان ديگر، گاه آنان را به شگردهاي فريبنده اي نيز وا مي دارد. تخم گذاري فاخته در لانه پرندگانِ ديگر، نمونه خوبي از اين چگونگي است. بيشتر پرندگان ناتوان از شناختن تخم خويش اند و ايستار آنان دربرابر تخمهاي خود، ژنتيك و ناآگاهانه است. از اينرو، هر پرنده هرتخمي را كه در آشيانه خود مي يابد، با آن مانند تخمِ خود رفتار ميكند وبراي بارور ساختن آن بر رويش مي نشيند. اين چگونگي چنان است كه حتي اگر تخمهاي پرندهاي را با ريگهاي تخم مانند نيز جايگزين كنند، آن پرنده همچنان به پاسداري از آنها مي پردازد.

اين كردارِ ژنتيك از آنروست كه چون پرندگان چيزي جز تخمهاي خويش در لانه ندارند، نيازي نيز به شناختن آنها نداشته اند. اين ناتواني، فاخته را بر آن مي دارد تا از آن به سود خود بهره جويد و درآشيانه پرندگانِ كوچكتر از خود تخم گذاري كند و بگريزد. گزينش پرنده كوچكتر براي آن است كه جوجهِ فاخته زودتر از جوجه هايپرنده ميزبان سر از تخم بدر ميآورد و نيز چون درشتتر از آنان است، تواناييِ بيشتري در گرفتن دانه از مادر رضاعي خود داشته باشد. افزونبر اين، چون جوجه فاخته را به جوجه هاي ميزبان كاري نيست و آنانرا رقيبان خود در خوردن مي داند، با چنگ زدنهاي بيشتر، پرندهِ ميزبان را بر آن ميدارد تا نخست او را سير كند، زيرا سر و صداي آن ميتواند جانورانِ شكارگر را به آشيانه آنان فراخواند. اگر با آمدن جانوري شكارگر، جوجه فاخته تنها جان خود را از دست مي دهد، پرنده ميزبان جانِ خود و فرزندان خود را از دست خواهد داد. از اينرو، بهاي گزافِ اين خطر، ميزبان را بر آن مي دارد تا نخست مهمانِ ناخوانده خود را سير كند و پس از آن اگر چيزي ماند به جوجه هاي خود بدهد. اين گرفتاري سبب مي شود كه همه جوجه هاي پرنده ميزبان از گرسنگي بميرند زيرا كه براي پرندهاي چون كبوتر، سير كردن شكم خود كاري بس دشوار است، چه رسد به آن كه ناگزير از تهيه كردن خوراك براي فاخته اي كه دو برابرِ او مي خورد، باشد.

جوجه گونه اي فاخته كه در جزاير بريتانيا زندگي مي كند، پس ازسر در آوردن از تخم، همه تخمهاي پرنده ميزبان را از آشيانه وي به بيرون مي اندازد تا پرندهِ ميزبان تنها در خدمت او باشد و پرنده ميزبان نيز چنان مي كند كه جوجه فاخته مي خواهد. پيروزي اين كردارِ انگليِ فاخته از آنروست كه كردارها و رفتارهاي ژنتيك ناآگاهانه است. اينرفتارها و كردارها كاركردي واكنشي دارد و در شرايطِ مساعد،خودبخود به كار مي افتد. پرندگان، پس از تخم گذاري از هر چه كه مانند تخم آنها باشد نگهداري مي كنند و با ديدن سرخيِ دهان بازِجوجه، خوراك در آن دهان مي گذارند. در حقيقت سرخي دهان بازِجوجه، كليدِ به كار اندازي كردارِ ژنتيك اوست ، كه مادر را به دادنِ غذا به جوجه اي كه اي بسا سربارِ خانواده اوست، وا مي دارد.

نمونه ديگري از فريب كاري در طبيعت، كردارِ قلاب- ماهي ست. اين ماهي كه همرنگِ بستر درياست، يالي گوشتي دارد كه با درازكشيدن بر بستر دريا و نمايش يال خود، ماهيان ديگر را به اشتها مي آورد و به سوي خود فرا مي خواند. نمايه اين يال به گونه اي ست كه ماهيانِ ديگر، از بالا آن را لخته اي گوشتِ لخمِ رها شده در آب مي پندارند و با شتاب بسوي آن مي روند و بر آن فرود مي آيند.قلاب - ماهي نيز با جولانِ يال دلفريب خود آنها را نرم نرمك بسوي دهان خود مي راند و ناگهان با شتابِ غافلگير كننده اي ماهي مهمانِ خوش اشتهاي خود را برق آسا مي بلعد.

اگر چه كمبودِ مواد غذايي در طبيعت سبب مي شود تا جانوران،جانورانِ ديگر را با درنده خويي و ستيز شكار كنند، اما سازگاري بيشتربا زيستبوم آن است كه زينده شكارگر، شكار را با پاي خود به دام آورد.اين شيوهِ شكار، بي درد سرتر و كم خرج تر است. قلاب ماهي، بجاي ترابري بدن خود در آبهاي دريا، درگوشه اي دراز مي كشد و شكار را بسوي خود مي خواند. گياهانِ گوشت خوار نيز كرداري اين چنين دارند. زنجره نر، اگر چه آسان ميتواند زنجره ماده را وادار به آميزش نمايد، اما خوشتر مي دارد كه با خواندن آواز، ماده خود را وادار به آميزش نمايد و با اغواگري او را بسوي خود بخواند.

نژادي چند از مورچگان كه كارگر از خود ندارند، با يورش به لانه مورچگانِ ديگر و كشتن ملكه آنها، بجاي وي مي نشينند. يكي از اين گونه موران، پس از پيروزي، بر پشتِ ملكه ميزبان مي نشيند و در ميان مورچگان ديگر جولان مي دهد و پس از آن اندك اندك، سرِ ملكه را ازتن جدا مي كند و لاشه او را به جاي تخت به كار مي گيرد و برآن مى نشيند. مورچه ديگري، با تراوش هورمونِ ويژهاي در لانه مورچگاني از نژادهاي ديگر، بويي را در هواي لانه مي پراكند كه اثر آن، سربازانِ قوي پنجهِ ِنگهبانِِِ ملكه را وادار به كشتن او مي كند و زمينه را براي بر تخت نشاندنِ مورِ مهمان آماده مي كند.

كردارهاي فريب آميزِ گياهان و جانوران، اين پرسش را پيش مي آورد كه چرا برخي از جانوران با پاي خود بسوي مرگ مي روند؟ پاسخ اين است كه چون هر زينده خودكامه اي، سازگاري را در بهره بيشتر با كوششِ كمتر مي داند، بر آن مي شود تا شكاري را كه توانايي جابجا شدن دارد، با پاي خود بسوي دام بياورد. اين چگونگي با افسون كردن شكار روي مي دهد. افسونگري در اين جا به معناي وادار كردن جانوري به كاري با كاربردِ شگردهاي روان - گرداني ست. اين شگردها،كردارهاي پايدارِ برآيشي ست كه در برخي از جانوران چون برآيندي ازسازگاري شكل گرفته است. اگر فيزيولوژيستي بخواهد قناري مادهاي را بطور غير طبيعي آماده آبستنى كند، نخست بايد حجم تخمدان آنپرنده را افزايش دهد. يكي از راههاي اين كار، تزريق هورمونهاي بارآوري ست و راه ديگر بلندتر نمودن روز براي قناري با نورِمصنوعي ست.

سومين راه، پخشِ نوارِ آوازِ قناري نر است. پس اگر قناري نري سرِآن داشته باشد كه قناري مادهاي را آماده آميزش و بارداري كند، برايش آواز مي خواند. اين آواز، تورينه اعصابِ قناري ماده را وادار به تراوش هورمونهاي باروري مي كند. گفتني ست كه به هيجان آمدن و كارا شدن تورينه اعصاب قناريِ ماده، با شنيدن آوازِ جفت نرينه اش به كنترل ازراه دور مي ماند. اهميت اين چگونگي در اين است كه ژنهاي هر تن نه تنها از آن كالبد برداشتي ابزار گونه دارند، بلكه بسياري از كالبدهاي زيندگان ديگر را نيز به خدمت خود در مي آورند.

روان گرداني از راه چشم و گوش و حسهاي ديگر، در راستاي بهره گيري، آميزش جنسي، بيگاري كشيدن و شكارِ جانوران، درطبيعت فراوان است. نمونه اين چگونگي در گياهان، وادار كردن پروانگان به گرده افشانيِ گلهاست كه با پاداش اندكي روي مي دهد.همچنين عشوه گري گياهانِ گوشت خوار در فراخواني پروانگان و زنبوران و پرندگان بسوي خود را، مي توان نمونه اي از روان گرداني واغواگري گياهان دانست. بسياري از ميوه ها و سبزيجات نيز براي پراكندن تخمه خود به گوشه و كنار زمين، تخمه هاي خود را در ميان تن خود مي رويانند تا جانورانِ گياه خوار با بلعيدن آنها، اسباب پراكندن آنها در سرزمينهاي ديگر را فراهم كنند. براي نمونه؛ تخم گوجه و انگور و بسياري ديگر از ميوه ها را انسان با خوردن اين ميوه ها و بيرون ريختنِ تخم آنها در دشتها و بيابانها، به همه سرزمينها برده است. درمورد انسان، زيبايي، يكي از سازه هاي افسونگري ست كه به روانگردانيِ فردِ زيبا پسند مي انجامد. از اينرو، زيبايي را قدرتِ طبيعي نيز مي توان دانست.

بايد گفت كه سازش نرينگان و مادينگانِ نژاد هر جانور به معناي سازگاري بيشتر آنها با محيط زيست به مفهوم برآيشي آن نيست واي بسا كه در نژادِ زيندهاي، فراخواني به آميزش جنسي از سوي نرينه و يا مادينه اي، براي جنس مخالف، ناخوشايند باشد. اينجاست كه جنس كُناور كه سودِ بيشتري از اين آميزش مي برد، به شگردهاي روان گرداني نيازمند مي شود.

روان گرداني و وادار كردن غير مستقيم جانوري به كاري باافسونگري و شيفتن، يكي از ابزارهاي ستيزِ همارهِ زيستاران با يكديگربراي بهره وري بيشتر از فرآورده هاي طبيعت است كه بيشتر كاربردي درون ـ نژادي دارد. پرندهاي كه با آواز خوش خود، دل از جفت خويش مي برد و كام از وي مي ستاند: موري كه با پراكندن افسونبويي، لشكري از موران را به كار وا مي دارد؛ گُلي كه با رنگي چشم گير و ژرف و افسونبار، پروانه ها را بسوي خود مي كشاند و به گرده افشاني مي گمارد؛ ماري كه با خيره شدن در چشمِ پرندهاي، آن را خواب ميكند و مي بلعد؛ مادينه ميموني كه با نمايش نشيمنگاه خود به ميمونهاي نر،آنها را شيفته خويش مي سازد و مُجاب مي كند؛ گياهي كه با خارهاي خود جانوران را از دست زدن باز مي دارد؛ تاري كه مگس را در تورِمي اندازد؛ زنبوري كه با رقصِ خود به لانه زنبوران ديگر راه مي يابد و.....، بر و دوشي كه دل و ديني مي بَرَد، همه نمونه هايي از روان گرداني وافسونگريِ گياهان و جانوران است. چنين است كه " زيرِ شمشيرِغمشرقص كنان" مي رود.

توانايي دگرگون ساختن رفتارها و كردارهاي ديگران از راه دور، بدون درگيريِ مستقيم با آنها، يكي از شگفت انگيزترين پديده هاي برآيشي ست كه ستيزِ زيستاران را گستره پيچيده و تازه اي بخشيده است و زمينه سازِ بخشي از كُنش هاي هنري انسان نيز هست.سخن درباره اين پديدهِ پيچيده و شگفت را به زماني ديگر وا مي گذاريم.

سود جويي زيستاران از يكديگر، برآيندي از ستيز هماره آنان درطبيعت است كه ريشه در ناهماهنگي هاي برآيشي دارد. هماهنگي، درطبيعت پديده اي خود گريز است؛ بدين معنا كه هر بار كه كردارِ تازه اي در پاسخ به كردارِ جانورِ ديگري شكل مي گيرد واتاب آن پيوند همه سازههاي زيستي را ديگرگون مي كند. از اينرو، طبيعتِ زنده، همواره در حال دگرگون شدن و كشش و كوشش است و هرگز قرار نمي گيرد.

گفتيم كه هر گياه و جانور در پي فراهم آوردن اسباب ماندگارتركردن ژنهاي خود با پراكندن آنها بر روي زمين است. اين هدف، ستيز بي اماني را ميان همه گياهان و جانوران بر پا مي كند كه زيستارانِ همنژاد را نيز گريزي از آن نيست. رقابتهاي درون ـ نژادي، جانوران را ناگزيراز گرايش به بهره كشي از همنژادان خود مي كند و نوزادانِ بيشترِجانوران از هر فرصتي براي فريب دادن پرورندگان خود بهره مي جويند. آنان خود را كم سالتر، شكننده تر و ناتوانتر از آنكه هستند، نشان مي دهند و با نيرنگهايي از اين دست، سرپرستان خود را به خدمت خويش در مي گمارند.

بار ديگر بايد گفت كه اين كردارها عمدي و آگاهانه نيست وهنگامي كه از كردارِ نوزادان سخن گفته مي شود، مراد، نوزادانِ همه جانوراني است كه ناچاراز سرپرستيِ كودكانِ خويشند.
نمونه اي ازاين فريبكاري را زهاوى (Zahavi) ، آواز شناس پرندگان، اين گونه آورده است:

"....فرياد بسياري از جوجه ها در هنگام غذاخوردن، فراخوانيِ روباه به آشيانه است. اين ترفند را هرجوجه براي گرفتن غذاي بيشتر از مادرِ خود به كار مي بَرَد تا با افزايشِ هراس مادر، او را وادار به دادن خوراك ِبيشتري نمايد. در حقيقت، جوجه فرياد مي زند كه " اي روباه. بيا كه ما در لانه هستيم." تنها راه پيش گيريِ از اين شگردِ خطرناك، براي مادر، پر كردنِ دهان جوجه ها تاهنگام سيري آنان است."

شايد با توجه به آنچه كه تا كنون گفته شد، اين پرسش در ذهن پديدآيد كه: پس اگر هر زيستار با خودكامگي در بهكردِ سازگاري و ماندگاريِ خويش كوشاست، چرا جانوران از كودكان خود نگاهداري مي كنند؟ فراتر از اين، چرا، گاه جانوري جان خود را در راه نژاد خود مي دهد؟ پاسخِ اين است كه اگر ماندگاري ژنها را هدف نهايي زيندگان بپنداريم، آنگاه نگهداري كودكان و پرستاري از آنان را در دوران ناتواني، با اين هدف سازگار مي يابيم. كردارهاي نوع دوستانه نيز برپايه اين هدف بر آمده اند. بانگ گنجشكي كه با ديدن شاهين، گله گنجشكان را هشدار مي دهد، نمونه اي از كردارِ نوعدوستانه است، زيرا اين هشدار، اگرچه به سود گنجشكاني است كه آن را مي شنوند، اما براي گنجشكِ پيام رسان، زيانِ گراني را در پي خواهد داشت.گنجشكان با شنيدن اين خبر، يا در نهانگاههاي خود خاموش مي مانند و يا با گريز بهنگام خويش، جانِ سالم بدر مي برند، اما گنجشكِ نوعدوست، با فريادِ خود آن شاهين را يكراست به سوي خود ميخواند.

كردارِ هُدهُد در رويارويي با خطر، نمونه ديگري از اين چگونگي ست. هنگامي كه اين پرنده، شاهين را پرّان بسوي خودمي بيند، براي هشدار دادن به جوجه هاي خود، فريادي بر مي آورد كه جوجه هايش را وادار به فرار مي كند و آنها را بكباره آماده پروازمي سازد. پس از آن، هدهد خود در گوشه اي نزديك به آشيانه خود برزمين مي نشيند و بال مي گستراند و چنان مي نمايد كه بالش شكسته است و از پرواز ناتوان است. شاهين با ديدن هدهد، بسوي او مي شتابد تا نخست كار او را يكسره كند و سپس سري نيز به لانه او بزند.فرودآمدن شاهين در كنار هدهد، جوجه هاي او را فرصت ميدهد تا ازلانه بگريزند. با پروازِ آخرين جوجه، هدهد نيز به ناگهان از جا برمي جهد و پر مي گيرد و از چنگ شاهين مي رهد.

البته هدهد در اين "خطر كاري"، هميشه نيز پيروز نمي شود و گاه شاهين در هنگامِ فرودآمدنِ خود، نخست منقارش را در گوشه اي از تنِ هدهد فرو مي كند و يا گوشهاي از بالش را با چنگ خود مي گيرد تا از پروازِ احتمالي او جلوگيري كند. با اين همه، اگر از ديدگاه ماندگاري ژنهاي هدهد به اين چگونگي بنگريم، در مي يابيم كه نابوديِ يك پرنده، بسي بهتر از نابودي آن پرنده و جوجه هايش مي باشد. در حقيقت، از اين ديدگاه، كشته شدن يك جوجه، زيانمندتر از كشته شدنِ مادر آن جوجه است زيرا كه مادرش بخشي از دورانِ بارآوري خود را سپري كرده است و توانايي كمتري در پراكندن ژنهاي خود در جهان و سپردن آنهابه آيندگان دارد.

گفتيم كه هر نوزاد، نيمي از ژنهاي خود را از پدر و نيمي ديگر را ازمادرِ خود مي گيرد. از اينرو، از ديدگاه ژنتيك، فرزندان، برادران وخواهرانِ هر زينده برايش ارزشي همگون دارند، زيرا كه نيمي ازژنهاي هر يك با آن جانور همانند است. پس اگر جانوري جان خود رادر راه نجاتِ بيش از دو فرزند و يا دو برادر و يا دو خواهر به ناگزير ازدست بدهد، اين كردار از نظرِ ژنتيك سودمندتر از مرگِ سه تن ازنزديكان است. چون در هر سرزمين، بيشترِ جانورانِ بومي در هر نژاد بايكديگر پيوند ژنتيك دارند، گنجشكي كه جان خود را در راه گلهاي ازنزديكان خود از دست مي دهد و هدهدي كه از جان خود براي جوجگان خويش در مي گذرد، در حقيقت، ماندگاريِ ژنهاي خود را ياري كرده است.

نوعدوستيِ جانوران، كردارِ پايدارِ برآيشي ست و زمينه اي ژنتيك دارد. برخي از زيست شناسان اين چگونگي را درباره انسان نيز ناشي از بهره ژنتيك آن دانسته اند و از خود گذشتگي و ايثار و شهادت را ازاين چشم انداز نگريسته اند. برخي نيز اساس اين گونه كردارهاي انساني را باورهاي فرهنگي و آرمانهاي اجتماعي مي دانند. اگر چه سازمان ژنتيك انسان نيز چون ديگر جانوران، بنيادي خودكامه دارد، اما برآيشِ تواناييهاي ويژه اي چون آگاهي و خيال پردازى و زبان كه شايد پي آمدهاي زندگي اجتماعي ست، بسياري از رفتارها و كردارهاي انسان را جامه فرهنگي پوشانيده است. اين رشته سرى دراز دارد كه پرداختن بدان زمانی دراز مى خواهد. كارى كه نه مرا توانايى پرداختن به آن است ونه شما را - شايد- حوصله خواندن.


blog counter
seedbox vpn norway